- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 135647 - 112/1
- وزن: 0.40kg
یک دسته گل بنفشه
نویسنده: آلبا دسس پدس
مترجم: بهمن فرزانه
ناشر: ققنوس
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 208
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1396 - دوره چاپ: 5
مروری بر کتاب
21 داستان
منظرهای غمانگیز بود. خشک و وحشی. به زمینه تابلوی نقاشی شباهت داشت؛ تابلویی که «روز قیامت» را نشان میداد. صخرهها از زور خشکی به سفیدی میزدند و به نظر میرسید بوتههای خاردار به طور معجزهآسایی هنوز زنده ماندهاند. دشت را گرد و غبار پوشانده بود. هیچ چیز سبز و شادابی به چشم نمیخورد. دلت نمیخواست چهرهات را روی آن تکیه بدهی. همه جا خشک و برهوت بود. گلها در زیر غبار سفیدرنگ خفه شده بودند.
همه چیز، از درختان گرفته تا صخرهها، از دشت تا جاده، تشنه باران بود. نعمت الهی را آرزو میکردند. ابرها روی هم انباشته شده و تهدیدآمیز شده بودند، انگار هر آن ممکن بود که منفجر شوند و رگباری بگیرد. روی کوههای افق مغرب نوری کبودرنگ افتاده بود و در افق شرق، ابرها، به صورت دودی سیاهرنگ درآمده بودند.
با این حال قطرهای باران نیامده بود. شاید تا چند ساعت دیگر هم باران نمیگرفت. شاید باد مختصری میوزید و ابرها را اینجا و آنجا پخش میکرد. ولی کسانی که دستان خود را پیش برده بودند یا داشتند هوا را بو میکشیدند انگار از همان موقع بوی خاک خیس از باران را به مشام میکشیدند. به نظر میرسید که در چنین ساعتی، در چنان منظرهای عیسی مسیح روی صلیب جان داده بود...
داستان یک دسته گل بنفشه روایت عشقی ناتمام است.عشق معلم به شاگرد. دانا معلم پیانو بود. آن روز صبح قبل از آنکه برای تدریس از خانه خارج شود یادداشت آندرآ را دریافت کرده بود. فقط چند قطره اشک ریخته بود.چون مثل همیشه باید سر وقت سر درس خود حاضر میشد ولو میبایستی آرام باشد. معلم هرگز حق ندارد عصبی باشد.
آخرین ملاقات...و بعد ، زندگی روال یکنواخت خود را از سر می گرفت . زندگی ای تنها و غم انگیز . دانا معلم پیانو بود . آن روز صبح قبل از آن که برای تدریس از خانه خارج شود یادداشت آندرا را دریافت کرده بود . فقط چند قطره اشک ریخته بود ، چون مثل همیشه باید سر وقت حاضر می شد .
دو، ر، می، فا، سل...« سر جای همیشگی منتظرت هستم » لا، سی...« نامه هایت را می آورم تا پس بدهم »