- موجودی: موجود
- مدل: 196639 - 22/5
- وزن: 0.50kg
یلدا
نویسنده: م. مودب پور
ناشر: شادان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 447
اندازه کتاب: رقعی لب برگشته - سال انتشار: 1382 _ 1381 - دوره چاپ: 7 ~ 1
کیفیت : در حد نو _ نو
مروری بر کتاب
"سیاوش" که بعد از عمل آپاندیس پدر دوستش، "نیما"، به بیمارستان رفته با به طور تصادفی با "یلدا" دیدار می کند. "یلدا" دختری است که اخیرا از خارج برگشته و در خیابان با پیرزنی تصادف می کند. او پیرزن را با اضطراب فراوان به بیمارستان منتقل می کند و در آن جا، برای نخستین بار با "سیاوش" آشنا می شود. اما در این میان روابط دیگری نیز وجود دارد. مثلا اینکه "یلدا" همسایه ی "نیما" بوده و خواهر "سیاوش"، پزشک همان بیمارستان است.
...ساعت حدود یازده صبح بود. تو دفتر پدرم ، تو شرکت بودم که موبایلم زنگ زد . داشتم نقشه ای رو که برای یه ساختمون کشیده و طراحی کرده بودم به پدرم نشون میدادم . ازش عذرخواهی کردم و تلفن را جواب دادم .
- بله، بفرمائین .
نیما- الو سیاوش ! برس که... بابام ترکید!
آروم تو تلفن گفتم
نیما الان وقت ندارم ، نیم ساعت دیگه بهت زنگ میزنم . داریم با پدرم فن ها رو چک میکنیم .
نیما - صدات درست نمی آد! دارین با بابات زن ها را چک میکنین ؟!
- خفه شو نیما! زن نه، فن!
نیما - ول کن ... بابای کچلت رو می گم ... بابام ترکید!
دیدم انگار داره جدی حرف میزنه ! صداشم یه جور دیگه بود و هی قطع و وصل میشد! موبایلم درست خط نمیداد...
...تو همين موقع صداي زنگ در بلند شد و من از هولم، از روي دستهي مبل خوردم زمين! با صداي زنگ، همه از جاشون بلند شدن و هر كدوم يه طرف رفتن كه نيما داد زد»
- بابا هول نشين! اول يكي بياد اين شيشه مرباي آلو رو كه ريخته زمين جمع كنه و بعد درو وا كنين!
«اشاره كرد به من و همه زديم زير خنده!
خلاصه زينت خانم در رو وا كرد و يه خرده بعد، يلدا و مادرش و آقاي پرهام اومدن تو و....