- موجودی: موجود
- مدل: 190041 - 16/6
- وزن: 0.30kg
یاکوب فون گونتن
نویسنده: روبرت والزر
مترجم: ناصر غیاثی
ناشر: فرهنگ نشر نو
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 208
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1395 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
روبرت والزر از برجستهترین پیشگامان ادبیات مدرن و آوانگارد است و بر نویسندگان و متفکران برجستهیی مانند فرانتس کافکا، والتر بنیامین، اشتفان تسوایک، هرمان هسه و روبرت موزیل تاثیر گذاشته است. کافکا بارها آثار والزر را ستوده است و بسیاری او را حلقهی گمشدهی بین کلایست و کافکا میدانند. چنانکه روبرت موزیل دربارهی والزر مینویسد: «آثار کافکا حالت خاصی از سبک والزر است.»
روبرت والزر در سال ۱۸۷۸ در شهر بیل در سوییس بهدنیا آمد. در جوانی شاعر بود و در زوریخ و دیگر شهرهای سوییس کارمندی و منشیگری میکرد و روزگار میگذراند. مدتی بعد به کار نویسندگی رو آورد و به برلین رفت، اما دوباره به بیل برگشت و سرانجام در شهر برن مستقر شد.
پس از خودکشی نافرجام والزر در سال ۱۹۲۹ ٬ افسردگی او را بهغلط شیزوفرنی تشخیص دادند و در سال ۱۹۳۳ به آسایشگاهی در هریزائو فرستادندش که تا پایان عمر همانجا ماندنی شد. در این آسایشگاه وقت والزر به چسباندن پاکتهای کاغذی و پاککردن لوبیا میگذشت.
او هرگز دچار جنون یا زوال عقل نشد اما از سال 1932 به بعد دیگر چیزی ننوشت، به بازدیدکنندهیی گفت: «من را اینجا نیاوردهاند که بنویسم، من را آوردهاند که دیوانه باشم.» والزر روز کریسمس سال ۱۹۵۶ پس از چند دهه انزوا و بیستوسه سال زندگی در آسایشگاه حین پیادهروی در برف درگذشت.
یاکوب فون گونتن اولینبار در سال ۱۹۰۹منتشر شد، این کتاب سومین رمان روبرت والزر و مشهورترین رمان او است که بیش از بقیهی آثارش نقد و بررسی شده است. این کتاب را از جمله پیشروترین و آوانگاردترین رمانهای پیشگام در ادبیات مدرن میدانند. والزر این رمان را در سال ۱۹۰۸ در برلین نوشت.
قبل از نوشتن آن سه سال شاگرد یک آموزشگاه شبانهروزی تعلیم و تربیت نوجوانان برای خدمت در جامعه و ادارات بود. مدیر و صاحب این آموزشگاه آقای میلیو بود که در رمان با شخصیت مدیر آموزشگاه شبانهروزی بنیامنتا منظور شده است. چنانکه روبرت والزر خود به کارل زیلیش گفته است، یاکوب فون گونتن را بیش از همهی کتابهای خود میپسندیده است.
والتر بنیامین دربارهی کتاب گفته است:
داستانی بسیار عجیب و ظریف که حسوحالی ناب و سرزنده دارد.» کریستوفر میدلتن، شاعر برجستهی انگلیسی، مترجم آثار والزر (ازجمله همین کتاب) و والزرشناس، دربارهی این کتاب میگوید: «یاکوب فون گونتن ازجمله آثاری است که در زمان خود کارکرد ادبی زبان آلمانی را دگرگون کردند. این کتاب شبیه هیچکدام از دیگر رمانهای آلمانی و اصلاً هیچکدام از آثار ادبی اروپایی نیست... میتوان یاکوب فون گونتن را گفتوگوی تحلیلی و شاعرانهی نویسنده با خود نامید. این کتاب طنینی غولآسا و بسیار نیرومند دارد و به یک کاپریسیو برای چنگ، فلوت و طبل شبیه است....
... موهای پرکلاغی بسیار پرپشت دارد. بیشتر وقتها زیر چشماناش گود افتاده است. چشماناش شکوهی دارد که مناسب باریدن و اشکریختن است. چتر چشماناش (اه! من همهچیز را موشکافانه زیر نظر گرفتهام)، مژگاناش، تاقی کلفت و ضخیم زده است و استعدادی حیرتآور و شگفتانگیز در حرکت سریع دارد. یکبار دیدن این چشمها مثل نگاهکردن به پرتگاه دلواپسی، به ورطهی واهمه و به اعماق یک گودال است. این چشمان و درخشش سیاه و تیرگی براقشان نماد هیچی و پوچی است ضمناً همهی نگفتنیها و ناگفتهها را در خود دارد.
این چشمان اثری بهغایت آشنا و ناشناس میگذارد. ابرواناش تا مرز درزگونگی باریک است و گرد و کمانی بر چشماناش کشیده شده است. هرکس این ابروان را تماشا کند احساس میکند نیش خاری و یا تیری بر تناش فرو رفته است. این ابروان مثل هلال ماه در آسمان شبی رنگپریده و بیمار است، هرچه دورتر و بیرونتر از دسترس باشد زخمی که برجا میگذارد سوزندهتر و از درون بُرندهتر است. گونههایش! بهنظر میرسد اشتیاق راکد و خاموش، ترس و لرز، بزم و پایکوبی، همه را بر گونههای خود رام کرده و نگه داشته است. نرمی و لطافت بیتزویر و بیتدبیر بر این گونهها میگرید و اشک میریزد. گاهگاه سرخی تمناگری ملایم بر برف سوسوزن اینگونهها میتابد، یکجور زندگی یا سرزندگی شرمزدهی سرخگون، یکجور خورشید، نه، نه! صرفاً بازتاب کمرنگی از همچو چیزی. بعد لحظهی معهود فرا میرسد، ناگهان انگار گونههای او لبخند میزند، یا انگار اندکی تب کرده است.
اگر کسی گونههای فرویلاین بنیامنتا را تماشا و بررسی کند، میلاش را به ادامهی زندگی از دست میدهد چون احساس میکند زندگی بهناگزیر جهنمی درهم و برهم و مملو از خامی و نابههنجاری پست و بیارزش است. نگاه از چنین چیز ملایم و نرمی بهسوی چیزی زمخت، سخت و تهدیدآمیز هدایت میشود و دندانهایش بیمحابا جلوهگری میکند، البته اگر دهان گوشتالوی او بهلبخند باز شود.
هروقت گریه و زاری سر میدهد، آدم خیال میکند الان زمین از نقطهی اتکای خود فرو افتد و کن فیکون میشود که شرم و حیا و درد و رنج و گریه و زاری او را نبیند. کسی که اولینبار صدای گریه و زاری او را میشنود؟ آه! به گذشته میپیوندد، فنا میشود، میمیرد. طبیعتاً ما شاگردان آن را درست لابهلای ساعتهای درسمان شنیدهایم. ما همه مثل بید مجنون به لرزه و رعشه افتادهایم. بله، درست است: ما همه او را دوست داریم. او معلم بلندمرتبه و باارزش ما است. بیگفتوگو او از چیزی در عذاب است. آیا بیمار است؟»