- موجودی: موجود
- مدل: 174504 - 118/2
- وزن: 0.70kg
گود
نویسنده: مهدی افشار نیک
ناشر: چشمه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 452
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1395 - دوره چاپ: 2
کیفیت : نو ؛ نوشته تقدیمی دارد
مروری بر کتاب
گود روایت نفسگیر روزگار چند نسل است... داستان دختران چریک، پسران مدافع خرمشهر، مردانی که روح بازار سنتی تهران بودند یا زنانی که تیمسارهای آن چنانی را نوک انگشتشان میچرخاندند...
مهدی افشار نیک در نخستین رمان خود سراغ شکافهایی رفته که از سالهای قبل کودتای سال 32 آغاز شد و ادامه پیدا کرد تا همین سالهای نزدیک باعث تولد فدایی، چریک، انقلابی، مذهبی و کارگران و بازاریان شد. روح تهران سنتی را از آن خود کرد و بعد از انقلاب هم جای این آدمها را جور دیگری رقم زد.
رمان با ریتمی سریع و وقایعی تکان دهنده پیش میرود. در هر فصل ماجرایی انتظار خواننده را میکشد و نگرانی مداوم ریخته شدن سقف بازار قدیمی تهران که در کل رمان تکرار میشود، آیا این سقف فرو میریزد؟ آیا مادران و پسران رو در روی هم خواهند ایستاد؟ آیا ردپای تاریخ در خیابانها پاک میشود؟ رمان گود تجربهی جدیدی از احضار تاریخ سیاسی است با حضور انبوه شخصیتهایی که خواسته یا ناخواسته در میانهی این تاریخ نقششان را ایفا میکنند....
اون روز آفتاب داغ بود و نور از سرِ گنبدهای تاق بازارچه خودش رو به کف زمین رسونده بود. حفره ی سرِ گنبدها رو یه مدتی بود بسته بودن و حیوون جمع شده بود. کفترها توی دهنه ی حفره ها لونه کرده بودن و هرازگاهی فضله شون می ریخت روی سر یکی که حواسش نبود از زیر حفره رد نشه. بدتر از فضله، خون کفتر بود. گربه های بازارچه از روی تاق می رفتن به لونه ی کفترها چنگ می زدن و جوجه یا کفتری رو خفه می کردن. حاصل این شبیخون، قطره ای خون یا پری خونی بود که می چکید یا می افتاد روی سر مردم. ولی ان قدر همه گفتن بازارچه خفه و تاریک شده که حاج ذوالفقار به کارگرهاش گفت «بپرین سر حفره ها رو باز کنین، بی نور و آفتاب کسب مون می خوابه.»
میونه ی بازارچه اون ورتر از کوچه ی صدتومنی پشت ماست بندی خدامی نرسیده به پیچ حموم قبله، عباس مروارید داخل حجره ش به بار پنیر ترکمن چای نگاه می کرد و نمکش رو می چشید. قبل از چشیدن نمک خیالش از شل وسفت بودن پنیر راحت شده بود. پنیر از نظر اون باید نه شل مثل دنبه باشه و نه سفت مثل گچ.
پنیر ماست بندی همیشه بین گچ و دنبه دودو می زد. عباس و شریکش تو بازار به خودشون می بالیدن که پنیرشون از ماست بندی بهتره. اما کسب ماست بندی فقط پنیر نیست که... اصل کسب شیر تازه و دوغ و کشک و ماست های مختلف و تغاریه، کنارش به قول حاج ذوالفقار « یه پنیری هم می فروشیم. »
مروارید که از چشیدن پنیرها خلاص شد به پیت های خیارشورِ اومده از رزن و ساوه نگاه کرد. خیارها رو شل وسفت کرد و کارگرها رو عتاب وخطاب که این ها اون ور و اون ها اون ور. تازه از روضه اومده بود و کج خلق بود.
روضه ی امروز، روضه ی علی اکبر بود که به قول محسن عبایی، ممد احیاداران غوغایی به پا کرد. جا نبود بره داخل اتاق ها، توی حیاط بین فعله ها و چرخی ها و کفِ بازاری ها نشست و هر چی خود حاج عیسا با ایماواشاره از اون سر حیاط گفت که بیا برو داخل یه طوری برات جا باز می کنیم، نرفت و با دست مخلصم و چاکرم گفت و سر به زیر انداخت که یعنی بریم سراغ روضه....