- موجودی: موجود
- مدل: 199940 - 115/5
- وزن: 0.20kg
گلوله
نویسنده: گروه نویسندگان
مترجم: اسدالله امرایی
ناشر: مشکی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 32
اندازه کتاب: جیبی - سال انتشار: 1388 - دوره چاپ: 3
مروری بر کتاب
این کتاب هفده داستان مینیمال از نویسندههایی مانند «ژان کوکتو» (شاعر، نقاش و فیلمساز فرانسوی)، «دیو اگرز» (نویسنده رمان زیتون) و «کیم چرچ» (نویسنده کتاب Byrd) دارد. اما بد نیست درباره شکل خود کتاب هم برایتان بگویم که موقع خریدش شوکه نشوید! داستانهای این مجموعه، و در کل داستانهای مینیمال در حد دو سه پاراگراف هستند. قطع کتاب جیبی است؛ کتابی بسیار کوچک و نازک.
مرگ و باغبان | ژان کوکتو
باغبان جوانی به شاهزادهاش گفت: «به دادم برسید حضرت والا! امروز صبح عزراییل را توی باغ دیدم که نگاه تهدیدآمیزی به من انداخت. دلم میخواهد امشب معجزهای بشود و بتوانم از اینجا دور شوم و به اصفهان بروم.» شاهزاده راهوارترین اسب خود را در اختیار او گذاشت. عصر آن روز شاهزاده در باغ قدم میزد که با مرگ روبهرو شد و از او پرسید، چرا امروز صبح به باغبان من چپچپ نگاهکردی و او را ترساندی؟ مرگ جواب داد: نگاه تهدیدآمیز نکردم. تعجب کرده بودم. آخر خیلی از اصفهان فاصله داشت و من میدانستم که قرار است، امشب در اصفهان جانش را بگیرم
کارآگاه بیخانمان در دفتر کار | جرالد دبلیو آهو
تلفن همراه جک هامرکلهٔ سحر توی استیشن فوردش در پارکینگ چهچه زد. ادگار گفت: «باز هم مثل همیشه. ژاکلین فرار کرده و من خیلی عصبانیام!» جک هامر گفت: «روی من حساب نکن؟ من یکی نیستم. حالم از جمع کردن زنهایی که ازدست شوهران افسردهشان فرار کردهاند به هم میخورد!» «ببین روزی ششصد میدهم. این دفعه یک هزاری هم روش، فقط نباید مست باشد. حوصلهٔ پراندن مستیاش را ندارم» جک هامر گوشی را قطع کرد و غلتی زد: «ژاکلین! خوشگلم باز باید بگردیم تو را پیدا کنیم. این دفعه باید سرحال باشی! به سلامتی» لیوانها به هم خورد.
مجازات | اشتفان لاکنر
سنگینترین مجازاتی که خدایان یونان باستان میتوانستند برای سیزیف در نظر بگیرند این بود که تا ابد کار بیهودهای را انجام دهد. سیزیف محکوم شده بود تا تخته سنگی را از شیب تندی بالا ببرد. مدتها گذشت و سیزیف در تمام این مدت مشغول بالا بردن تخته سنگ از سربالایی تند بود، اما تا به بالای بلندی میرسید تخته سنگ میغلتید و به پایین دره میافتاد. خدایان فراموش کرده بودند که تخته سنگ بر اثر مرور زمان و ضربه دچار فرسایش میشود.
در صد سال اول، لبههای تیزی که دستهای سیزیف را بریده و زخمی کرده بود صاف شد. در پانصد سال بعدی پستی و بلندیهای سنگ به قدری صیقلی شد که سیزیف تخته سنگ را قل میداد و بالا میبرد. در هزار سال بعد تخته سنگ کوچک و کوچکتر شد و شیب هموار و هموارتر و... این روزها سیزیف تکه سنگ ریزی را که روزگاری صخرهای بود به همراه قرصهای مسکن و کارتهای اعتباریاش در کیفی میگذارد و با خود میبرد. صبح سوار آسانسور میشود و به طبقهٔ بیست و هشتم ساختمان دفترش میرود که محل مجازاتش به حساب میآید. بعد از ظهرها دوباره به پایین بر میگردد.