- موجودی: موجود
- مدل: 205431 - 67/4
- وزن: 0.30kg
گفتارهایی درباره تربیت فرزندان
نویسنده: آنتون سیمیونویچ ماکارنکو
مترجم: ابوتراب باقرزاده
ناشر: چاپخش
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 186
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1351 - دوره چاپ : 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ جلد و لبه بیرونی کتاب رد زردی مختصری دارد
مروری بر کتاب
آنتوان سمیونویچ ماکارنکو آموزگار نامدار آموزش و پرورش شوروی در سال ۱۸۸۸ متولد شد . عمر خویش را با تعلیم و تربیت و نگارش آثار گرانبهای تربیتی و بنیانگذاری سیستم جدید آموزش و پرورش و بطور کلی خدمت به جامعه بشر در تربیت کودکان و نوجوانان گذرانید و در سال ۱۹۳۹ دیده از جهان فرو بست. تجربیات و نتایج پرارزشی که در این راه بدست آورد در کتابهای “راه زندگی”، “کتابی برای پدران و مادران” ، “آموزش زندگی” او منعکس است.
این کتابها نه تنها در وطن نویسنده، بلکه در سراسر جهان با استقبال عمومی روبرو گردید و به زبانهای مختلف ترجمه شد. او طی سی سال تلاش بی آرام موفق به پرورش جمعی معلم ورزیده و آزموده تعلیم و تربیت گردید که اینک شیوه ها و رهنمودهای او را در پرورش انسانهای نوین دنبال می کنند.
هدف کتاب این است که به پدر و مادر کمک می کند تا درباره تربیت خانوادگی درست بیندیشند، ویژگیهای آن را مد نظر داشته باشند و بتوانند از مشاهدات خود نتایج درستی بدست بیاورند. از آنجا که تعلیم و تربیت آگاهانه درست تواند بود و آموزش و پرورش مانند هرکار جدی دیگر بدون دانستنیهای تربیتی امکانپذیر نیست، گفتارهای حاضر تلاشی است برای کمک به پدران و مادران که به دانستنیهای مقدماتی تربیتی دست یابند، تجربه و عمل خود را بررسی کنند، شیوه های درست تربیت فرزندان را بیابند، لغزشهای خویش را تصحیح کنند و انسانهایی خوب برای جامعه و پیشرفت و گسترش سعادت آن پرورش دهند.
...یک روز پدرم از من خواست او را با اتومبیل به شهر ببرم زیرا کنفرانس یک روزه ای قرار بود تشکیل شود و من هم فرصت را غنیمت دانستم. چون عازم شهر بودم، مادرم فهرستی از خوار و بار مورد نیاز را نوشت و به من داد و، چون تمام روز را در شهر بودم، پدرم از من خواست که چند کار دیگر را هم انجام بدهم، از جمله بردن اتومبیل برای سرویس به تعمیرگاه بود.
وقتی پدرم را آن روز صبح پیاده کردم، گفت: "ساعت 5 همین جا منتظرت هستم که با هم به منزل برگردیم." بعد از آن که شتابان کارها را انجام دادم، مستقیماً به نزدیکترین سینما رفتم. آنقدر مجذوب بازی جان وین در دو نقش بودم که زمان را فراموش کردم. ساعت 5/5 بود که یادم آمد. دوان دوان به تعمیرگاه رفتم و اتومبیل را گرفتم و شتابان به جایی رفتم که پدرم منتظر بود. وقتی رسیدم ساعت تقریباً شش شده بود.
پدرم با نگرانی پرسید، "چرا دیر کردی؟" آنقدر شرمنده بودم که نتوانستم بگویم مشغول تماشای فیلم وسترن جان وین بودم و بدین لحاظ گفتم، "اتومبیل حاضر نبود؛ مجبور شدم منتظر بمانم." ولی متوجه نبودم که پدرم قبلاً به تعمیرگاه زنگ زده بود.
مچ مرا گرفت و گفت، "در روش من برای تربیت تو نقصی وجود داشته که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده که به من راست بگویی. برای آن که بفهمم نقص کار کجا است و من کجا در تربیت تو اشتباه کرده ام، این هجده مایل را پیاده میروم که در این خصوص فکر کنم."
پدرم با آن لباس و کفش مخصوص مهمانی، در میان تاریکی، در جاده های تیره و تار و بس ناهموار پیاده به راه افتاد. نمی توانستم او را تنها بگذارم. مدت پنج ساعت و نیم پشت سرش اتومبیل میراندم و پدرم را که به علت دروغ احمقانه ای که بر زبان رانده بودم غرق ناراحتی و اندوه بود نگاه می کردم...
بسیاری از والدین فکر میکنند که وظیفه تربیتی آنان صرفا در زمان هایی است که آنان با فرزندانشان به بحث و گفتگو می نشینند یا بازی ها و مناسباتشان را با اطرافیان جهت دار می نمایند.اما فرزندان نه تنها باید افرادی شرافتمند باشند بلکه لازم است مدیرانی خوب و شرافتمند نیز باشند. به همین دلیل توجه به اقتصاد در خانواده زمینه بسیار مناسبی برای پرورش خصوصیات مهم اخلاقی در مدیران آینده جامعه است.
هر گاه بچه ها از محل عایدی خانواده خود اطلاعی نداشته باشند و عادت کنند صرفا نیازمندیهای خود را مرتفع سازند و به نیازمندی های سایر اعضای خانواده بی اعتنا باشند، صرفا مصرف کنندگان حریصی خواهند بود که بعدها می توانند هم برای خود و هم برای جامعه زیان های جبران ناپذیری به بار بی آورند.