- موجودی: موجود
- مدل: 185897 - 114/4
- وزن: 0.70kg
گشت و گذار پیر + ارنست پرون
نویسنده: برهان ابن یوسف , محمد پورکیان
ناشر: کاویان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 260 + 260
اندازه کتاب: رقعی گالینگور - سال انتشار: 1355 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو ؛ کتاب ارنست پرون افست می باشد ؛ با گالینگور صحافی شده
مروری بر کتاب
گشت و گذار پیر
داستانی زیبا از آلاشت سوادکوه
۳۹ کلیومتر مانده به سوادکوه مازندارن، آلاشت قرار گرفته. یکی از ییلاقهای مه گرفته شمال کشور که در بهار و تابستان به دلیل هوای خنکش خیلیها آن را برای سفر انتخاب میکنند. هم هوایش خوب است و هم دیگر کجا میشود آن همه زیبایی را یکجا دید.این منطقه که محلیها به آن اِلاشت هم میگویند در زبان مازندرانی به معنی آشیانه عقاب است. وجه تسمیه این اسم به خاطر عقابهای زیاد اینجاست که در کوههای بلندش آشیانه دارند.
آلاشت مازندران را به رصدخانهاش هم میشناسند. بعد از آخرین خیابان بلند آلاشت که به مسجد امام حسین (ع) ختم میشود. پلکانی طولانی را که بروید، به رصدخانه کوچکی میرسید که سه طرفش پرتگاه و یک طرفش کوه است. این رصدخانه تنها رصدخانه شمال ایران محسوب میشود که به رصدخانه آیت الله مازندرانی هم معروف است. در این رصدخانه دو تلسکوب قوی قرار گرفته که میشود با آنها آسمان گاه پرستاره روستا را دید....
خاندان اسپهبد یا خاندان اسپاهبذ پَهلَوْ یا خاندان اسپهپت پَهلَوْ، به معنای افسر سپاه، یکی از خاندانهای بزرگ پارتی در زمان اشکانیان و ساسانیان بودند. خاندان اسپاهبذ پهلو، در طبرستان و سیستان اقامت داشتند.خاندان اسپاهبذ از نژاد اشکانیان بودند و لقب پهلو یعنی پارت داشتند. در دوره ساسانی انتساب به سلسلهٔ اشکانی امتیاز دانسته میشد.
بنا به روایت موسس خورناتسی شاه اشکانی فرهاد چهارم سه پسر داشت: اردشس، کارن، سورن (پدر سپهبد گودرز سورن پهلو نیای خاندان سرابندی در سیستان) و دختری به نام کشم یا کومش. پسر بزرگ فرهاد چهارم به نام فرهاد پنجم بر تخت نشست و دو پسر دیگر او سرسلسلهٔ دودمانهایی شدند که به همین نام معروفاست. دختر او به همسری ارشویر (سردار کل ایرانیان) درآمد و اعقاب این زن و شوهر اسپهپت پهلو نام گرفتند. اسپهپت همان اسپاذپتی قدیم است، که به زبان پهلوی سپاهبذ (تلفظ اسپاهبذ) میشود.
ارنست پرون
ارنست پرون یکی از صمیمیترین دوستان محمدرضا شاه پهلوی اهل سوئیس بود. او در سوئیس با محمدرضا آشنا شد و در دوران ولیعهدی با وی به ایران آمد و تا پایان عمر در کنار او ماند. او انجام برخی ماموریتهای شخصی و غیر رسمی برای شاه را برعهده داشتهاست.
ارنست ۱۰ سال از محمدرضا بزرگتر بود. وی در مراقبت از زمینها و بناهای آن مدرسه به پدرش کمک میکرد. یکی از زندگینامه نویسان درباره آغاز دوستی محمدرضا و پرون مینویسد: «... (پرون) لاغر و کوچک اندام بود... و بسیاری از شاگردان او را دست میانداختند. روزی یکی از شاگردان، فرغون محتوی کودی را که پرون حمل میکرد، با لگد سرنگون میسازد، محمدرضا مقصر را کتک میزند، پس از آن در مدت چند روز، پسر فرّاش و پسر پادشاه ایران با هم دوستانی صمیمی میشوند.»