- موجودی: موجود
- مدل: 191335 - 201/5
- وزن: 0.30kg
گزینه اشعار یدالله رویایی
نویسنده: یدالله رویایی
ناشر: مروارید
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 280
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1384 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
سروده شده از سال 1333 تا 1378
یدالله رؤیایی شاعر و نویسندهی معاصر زادهٔ ۱۷ اردیبهشت ۱۳۱۱ در دامغان است. یدالله رویایی متخلص به ‘رویا’ از سال ۱۳۳۳ مشغول به تالیف است. او در دههی ۴۰ شمسی با احمد شاملو، ابراهیم گلستان و… همکاریهای متنوع ادبی، فرهنگی و هنری از جمله تاسیس هفتهنامه، تاسیس شرکت انتشاراتی و… داشته است. او بنیانگذار ‘شعر حجم’ است.
تألیف و انتشار بیانیهی حجمگرایی (اسپاسمانتالیسم) به همراه گروهی از شاعران آوانگارد و متمایل به حجمگرایی که به خلق نگرش تازه شعری با عنوان «شعر حجم» منجر شد،در سال ۱۳۴۸، نگرش حجمگرایی (اسپاسمانتالیسم) با تغذیه و تأثیری که از «پدیدارشناسی» و تفکر هوسرل (ادموند) با خود داشت، توانست در نسلهای بعدی شاعران، با حس و هیجان بیشتری استقبال شود.
بر جادههای تهی، شعرهای دریایی، دلتنگیها، از دوستت دارم، لبریختهها، هفتاد سنگ قبر، منِ گذشته امضا، در جستجوی آن لغت تنها، مجموعه شعرهای رویایی بین سالهای ۱۳۴۰ تا ۱۳۸۷ هستند. از او کتابهای دیگری نیز به نثر منتشر شده است.
در آفتاب سبز نگاه او
از چشم من طنین تماشا برخاست
در چشم او طنین تماشا بنشست
موجی ز بیگناهی من پر زد
با عمق بی گناهی او پیوست
در آفتاب سبز نگاه او
تكرار نور بود و گریز رنگ
سودای جان و همهمه ی دل بود
پرواز دور زورق صد آهنگ
آن بیكرانه ظهر زمستان
سرشار از حرارت دلخواه
با جلوه های عاطفه و در تغییر
هر لحظه از درخشش ناگه
موجی در آن دیار نمی آِفت
آن بیگناهی ساكت را
در ماوراهای نهان لیك
روییده بود رقص علامت ها
تا در من انتظاری را
ویران كنند
و انتظار دیگر را
عریان
اینك گریز بی خبر دل را
زنگ كدام كوچ دمیده ست ؟
سوی كدام جاده نیاز نور
راهم به اشتیاق بریده ست ؟
در نقش بی قرار دو چشم من
تنهایی غریب شكسته ست
در خلوت بزرگ دو چشم او
تصویر اعتماد نشسته ست
در تنگه های كوچك و دورش
هر لحظه روشنی هایی
تكرار می شود
در دور دست ها
از تابش اشعه ی نمناك
گودال بی نهایت
هموار می شود
تا من نگاه می كنم
زان بیكرانه مزرع سبز
رنگی بریده می شود
تا او نگاه می كند
بر روی قلب من ابدیت
گویی شنیده می شود
***
تو میگریزی و من در غبار رویاها
هزار پنجره را بی شکوه می بندم
به باغ سبز نوید تو می سپارم خویش
هزار وسوسه را در ستوه می بندم
تو میگریزی و پیوند روزهای دراز
مرا چو قافله ی سنگ و سرب می گذری
درنگ لحظه ی سنگین انتظار چو کوه
به چشم خسته ی من پای درد می فشرد