- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 192860 - 203/4
- وزن: 0.40kg
گزیده غزلیات سعدی
نویسنده: شیخ مصلح الدین سعدی شیرازی
انتخاب و شرح: حسن انوری
ناشر: قطره
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 360
اندازه کتاب: وزیری - سال انتشار: 1385 _ 1376 - دوره چاپ : 11 _ 5
کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
این کتاب گزیدهای است از غزلیات سعدی که در جزء مجموعه ادب فارسی منتشر میشود و در آن 164 غزل از غزلیات سعدی آورده شده است. غزلیاتی که در این مجموعه انتخاب شده، از آنهایی است که شور و حال بیشتری داشتهاند و همچنین غزلهایی که از انسجام و استواری بیشتری برخوردار بودهاند. متن غزلیات با استفاده از دو نسخه چاپی تصحیح محمدعلی فروغی و دیگری حبیب یغمایی و نسخه بدلهای آنها ترتیب داده شده است.
همچنین در حد امکان شرح غزلیات نیز آورده شده است. در ابتدای کتاب نیز افزون بر اشارهای گذرا به زندگی و آثار سعدی، درباره شیراز و فارس در روزگار سعدی نیز مطالبی بیان شده است. همچنین اشارهای به سالشمار تاریخ عصر سعدی شده است.
ادبیات در هر شکل و قالبی که باشد،نمایشگر زندگی و بیان کننده ارزشها و معیارها و ویژگیهایی است که زندگی فردی و جمعی بر محور آن می چرخد،نقد و بررسی آثار ادبی نیز چنین است و نمی تواند بدور از آن ارزشها و معیارها باشد و بی توجه از کنار آنها بگذرد،به عبارت دیگر نقد و بررسی آثار ادبی را از دیدگاهی می توان درس زندگی نامید با همه گستردگی و تنوع و خصوصیات و مظاهر آن.
ابومحمد مُصلِح بن عَبدُالله مشهور به سعدی شیرازی و مشرف الدین (۶۰۶ -۶۹۱ هجری قمری) ، شاعر و نویسنده پارسیگوی ایرانی است. مقامش نزد اهل ادب تا بدانجاست که به وی لقب استاد سخن دادهاند. آثار معروفش کتاب گلستان در نثر و بوستان در بحر متقارب و نیز غزلیات وی است. غزلیات سعدی در چهار کتاب طیبات، بدایع، خواتیم و غزلیات قدیم گردآوری شدهاست.
اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسر نمیشود ما را
تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش
بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم
به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی
چرا نظر نکنی یار سروبالا را
شمایلی که در اوصاف حسن ترکیبش
مجال نطق نماند زبان گویا را
که گفت در رخ زیبا نظر خطا باشد
خطا بود که نبینند روی زیبا را
به دوستی که اگر زهر باشد از دستت
چنان به ذوق ارادت خورم که حلوا را
کسی ملامت وامق کند به نادانی
حبیب من که ندیدست روی عذرا را
گرفتم آتش پنهان خبر نمیداری
نگاه مینکنی آب چشم پیدا را
نگفتمت که به یغما رود دلت سعدی
چو دل به عشق دهی دلبران یغما را
هنوز با همه دردم امید درمانست
که آخری بود آخر شبان یلدا را