- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 185338 - 107/4
- وزن: 0.30kg
گزیده اشعار ناصر خسرو
نویسنده: ناصر خسرو قبادیانی
به کوشش: جعفر شعار
ناشر: قطره
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 270
اندازه کتاب: وزیری - سال انتشار: 1377 - دوره چاپ: 17
کیفیت : درحد نو _ نو ؛ جلد کتای رنگ پریدگی دارد
مروری بر کتاب
کتابی که پیش رو دارید شامل مختصری از زندگینامهی ناصرخسرو و منتخبی از اشعار وی با شرح و توضیح اشعار و لغات دشوار است که در آن به مواردی مانند ویژگیهای شعر او، عناصر شعری و آثار و عقاید و آثارش نیز پرداختهشده است. در بخشی از متن این کتاب میخوانید:
« ناصرخسرو شاعر قرن پنجم هجری به سال 394 ه. ق. در قبادیان از نواحی بلخ زاده شد. وی دورهی جوانی را به خوشی و کامرانی گذراند و در دربار محمود و مسعود غزنوی و مدتی بعد در دربار چغری بیگ سلجوقی خدمت دیوانی کرد. در حدود چهلسالگی تحولی در اندیشهی او روی داد و به تعبیر خود از خواب چهلساله بیدار شد. در جستجوی حقیقت از شهری به شهری رفت و با صاحبان مذاهب گوناگون به گفتگو پرداخت، و سرانجام به قاهره رسید و با تبلیغ «موید فی الدین» مقرب خاص خلیفهی فاطمی، مستنصر، به مذهب اسماعیلی گروید و از سوی خلیفه لقب «حجت خراسان» یافت. ناصرخسرو مشاهدات سفر هفتسالهی خود را در «سفرنامه» تدوین کرد که یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی و نیز از متون معتبر فارسی است. دیگر آثار او زادالمسافرین، وجه دین، خوان اخوان، دلیل المتحیرین، روشنایی نامه و دیوان اشعار اوست.
ادبیات در هر شکل و قالبی که باشد،نمایشگر زندگی و بیان کننده ارزشها و معیارها و ویژگیهایی است که زندگی فردی و جمعی بر محور آن می چرخد،نقد و بررسی آثار ادبی نیز چنین است و نمی تواند بدور از آن ارزشها و معیارها باشد و بی توجه از کنار آنها بگذرد،به عبارت دیگر نقد و بررسی آثار ادبی را از دیدگاهی می توان درس زندگی نامید با همه گستردگی و تنوع و خصوصیات و مظاهر آن.
ادبیات از دو گذرگاه ب زندگی ما پیوند دارد از گذرگاه عاطفی وقتی که آن را می خوانیم و از گذرگاه خرد ورزی وقتی که آن را بررسی نقد می کنیم...
روزی ز سر سنگ عقابی بهوا خاست
واندر طلب طعمه پر و بال بیاراست
بر راستی بال نظر کرد و چنین گفت
امروز همه روی زمین زیر پر ماست
بـر اوج فلک چون بپرم از نظـر تــیز
میبینم اگر ذرهای اندر ته دریاست
گر بر سر خـاشاک یکی پشه بجنبد
جنبیدن آن پشه عیان در نظر ماست
بسیار منی کـرد و ز تقدیر نترسید
بنگر که ازین چرخ جفا پیشه چه برخاست
ناگـه ز کـمینگاه یکی سـخت کمانی
تیری ز قضاو قدر انداخت بر او راست
بـر بـال عـقاب آمـد آن تیر جـگر دوز
وز ابر مر او را بسوی خاک فرو کاست
بر خـاک بیفتاد و بغلـتید چو ماهی
وانگاه پر خویش گشاد از چپ و از راست
گفتا عجبست اینکه ز چوبست و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنش کجا خاست
چون نیک نگهکرد و پر خویش بر او دید
گفتا ز که نالیم که از ماست که بر ماست