- موجودی: موجود
- مدل: 148167 - 8/1
- وزن: 0.10kg
گزیده ادبیات معاصر
نویسنده: محمدعلی بهمنی
ناشر: نیستان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 100
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1379 - دوره چاپ: 1
کیفیت: در حد نو ~ نو
مروری بر کتاب
مجموعه شعر
آنچه در سال های اخیر، پژوهشگران، مدرسان، دانشجویان و علاقمندان ادبیات معاصر ایران را به شدت آزار داده و می دهد، عدم دسترسی آسان و سریع به نمونه های برتر ادبیات معاصر در زمینه های چهارگانه شعر، داستان، نمایشنامه و قطعه ادبی است.بسیاری از این نمونه ها در لا به لای کتاب ها، مجلات و مجموعه های نایاب و کمیاب، محبوس مانده اند و چه بسا که با گذشت زمان دیگر هیچ امکانی برای مطالعه، بررسی و نقد آنها باقی نماند.
محمد علی بهمنی از سال 1345 همکاری خود را با رادیو آغاز کرد و و برنامه صفحه شعر را با همکاری شبکه استانی خلیج فارس ارائه داده است. بهمنی در سال 1374 همکاری خود را با هفته نامه ندای هرمزگان آغاز می کند و صفحه ای تحت عنوان تنفس در هوای شعر را هر هفته در پیشگاه مشتاقان خود قرار می دهد.
او از سال 1352 ساکن بندرعباس شد و پس از پیروزی انقلاب، به تهران آمد و مجدداً به سال 1363 به بندرعباس عزیمت کرد و در حال حاضر نیز، ساکن همانجاست. محمدعلی بهمنی مسؤول چاپخانه دنیای چاپ بندرعباس و مدیر انتشارات «چیچیکا» (در گویش بندرعباسی به معنی قصه) در بندرعباس است.
این جا برای از تو نوشتن هوا کم است
دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است!
اکسیر من! نه اینکه مرا شعر تازه نیست
من از تو می نویسم و این کیمیا کم است
سرشارم از خیال؛ ولی این کفاف نیست
در شعر من حقیقت یک ماجرا کم است
تا این غزل شبیه غزلهای من شود
چیزی شبیه عطر حضور شما کم است
گاهی تو را کنار خود احساس می کنم
اما چقدر دل خوشیِ خوابها کم است!
خون هر آن غزل که نگفتم به پای توست
آیا هنوز آمدنت را بها کم است!؟
***
بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخهها و ریشهها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی
صدات میآد؛ اما خودت کجایی
وا بکنیم پنجره ها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدُ آوُرد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ما یه گلدون
خونه ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ که چه زود قُلّک عیدیامون
وقتی شکست؛ باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفارو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهارُ دوست داشت
وا شدنِ پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
منُ با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف یه حرف، حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بیجواب شد
دروغ نگم؛ هنوز دلم جوون بود
که صبح تا شب دنبال آب و نون بود.