- موجودی: موجود
- مدل: 195523 - 25/1
- وزن: 0.50kg
گاهی برای دیدن ، چشم ها را باید بست
نویسنده: افسانه نیک پور
ناشر: کتاب سرا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 419
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1393 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
درست لحظه ای مطمئن شدم خودشه که برای وانمود کردن به ندیدنش خیلی دیر شده بود. نمی دونم چرا یک آن ، درست یک آن وسوسه شدم خودم رو از دیدش پنهان کنم. تنها بس بود یک ثانیه زودتر بشناسمش تا به راحتی وانمود کنم سرگرم نگاه کردن به لباس های به درد نخور فروشگاهی هستم که جلوی ویترینش ایستاده بودم. یا اصلا می تونستم تنها برگردم و پشتم رو بهش بکنم ، به همین راحتی!
پریسا و پریا پس از هشت سال دوری، یکدیگر را به طور اتفاقی در خیابان می بینند. این دیدار باعث می شود پریسا خاطراتش با پریا را که در کنار یکدیگر ولی با شرایطی بسیار متفاوت بزرگ شده مرور کند.پریسا دختر کارگر خانواده ی پریا بوده و مقصر شرایط ناگواری که بر روی تمام مراحل زندگی اش از جمله تحصیل، عشق و ازدواج و… سایه انداخته کس جز خانواده پریا نمی داند. اما پس از رویارویی دوباره با پریا، به نکات تازه ای پی می برد…
داستان درباره زن جوانیست که پس از هشت سال دوست قدیمی خود را می بیند و این اتفاق باعث می شود که او گذشته خود را مرور کند و در این بازگویی به نکات تازه ای از خود و زندگی که پشت سر گذاشته پی می برد.
...همیشه کلمه ی ترس برای من با شرمندگی همراه بود. فکر اینکه فقط آدمهای ضعیف تر می ترسند اونقدر در من قوی بود که یک آن به درست بودنش شک نمی کردم. از خیلی پیش تر ها به خودم قبولونده بودم که ترس یعنی در انتظار اتفاق ناگواری بودن. چشم براه دیدن بد، بدتر، بدترین... و در اون لحظه نمی خواستم به این فکر کنم که بدتر از بدترین چی می تونه باشه... نه، جایی برای ترس نبود.