- موجودی: موجود
- مدل: 201566 - 114/4
- وزن: 4.00kg
کلیدر
نویسنده: محمود دولت آبادی
ناشر: پارسی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 2839
اندازه کتاب: رقعی گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1363 _ 1360 - دوره چاپ: 3 _ 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو ؛ روکش کتاب اول ، سوم و چهارم چسب خوردگی دارد
مروری بر کتاب
ده جلدی در پنج مجلد
نام این رمان از روستایی در بخش سرولایت شهرستان قوچان در پایکوه حیدری گرفته شده که حوادث برخی از قسمتهای این رمان در آن رخ میدهد. زندگی عشایری شرح داده شده در رمان کلیدر و نیز نگاه سنتی به شخصیتهای رمان آن را به صورت رمانی کلاسیک درآورده است.
اهل خراسان مردم کرد بسیار دیده اند.
بسا که این دو قوم با یکدیگر در برخورد بوده اند؛ خوشایند و ناخوشایند. اما اینکه چرا چنین چشمهاشان به مارال خیره مانده بود، خود هم نمی دانستند. مارال، دختر کرد دهنه اسب سیاهش را به شانه انداخته بود، گردنش را سخت و راست گرفته بود و با گامهای بلند، خوددار و آرام رو به نظمیه می رفت. گونه هایش برافروخته بودند.
پولکهای کهنه برنجی از کناره های چارقدش به روی پیشانی و چهره گرد و گُر گرفته اش ریخته بودند و...
مهتاب بود. مهتابی ملایم و نرم، چون حریری سپید روی نازکای برف، بر بیابان و بر سر و گوش بامهای قلعه برکشاهی، تن کشیده بود. شب، آرامشی نجیب داشت. آرامبخش و دلپذیر بود. چنان که گویی بدی و زشتی را جواب گفته است.
نه انگار که در چنین شبی می شد می شد خنجری در قلب عاشقی فرونشانده شود. نه انگار که در چنین شبی می شد انگشتان بلند و خشمگین گلوی مردی را بفشارند.
نه انگار که گرگی دل دریدن میشی داشت و...
برادر، برادر را دوست می دارد. مادر، فرزند را دوست می دارد؛ و فرزند مادر را، پدر را. ایشان می توانند دلباختگان باشند. محدود و نامحدود، چنین دلباختگی هایی در خور سنجشند. در این مایه، هر دیگری می تواند پنداری از شیفتگی در خود داشته باشد.
لیک، پیوند موسی به ستار از آن گونه بود که پندار و معیاری از آن به دست نمی توان داشت. بیش یا کم، نتوان برشمرد و...
باد. تکیده و سمج و سخت، عبدوس یال و شانه به جلو داده بود و گام در باد می کشید. بالهای قبایش بر پس پاها در باد بی امان کشاله می رفت و در عبور شناور خود چنین می نمود که زانوانش به هر گام، خم ملایمی را طرح می زنند.
در انبوه باد، آن گونه که ریگ و راه و بیابان را انباشته بود، عبدوس بدان مانده شاخه ای می مانست که در تلاشی دشوار و سمج، تن را در هجوم توفان تاب می آورد.
گاه جو اسب؛ سپیده دم. اسب سپید نادعلی پوشیده در کپان کبود پشمین، درون آغل کنار قهوه خانه ملک منصور، در گرگ و میش سپیده دم به انتظار جو صبح هوچ از کام می کند، دُم می تکانید و گردن به سوی در آغل کج داشت. جو صبح. به ریختن جو و آذوقه در آخور اسب و همچنین به نماز صبح، نادعلی باید از خواب برمی خاسته باشد؛ اما هنوز نشانی از او نبود.
نه نشانی از قبا و گامهای صاحب است، و نه…