- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 129340 - 95/1
- وزن: 0.20kg
- UPC: 100
کتاب مستطاب شمس مغربی
نویسنده: محمد میرکمالی خوانساری
ناشر: میر کمالی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 128
اندازه کتاب: رقعی جلد سخت - سال انتشار: 1318 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : درحد نو ؛ جلد کتاب کمی زدگی دارد
مروری بر کتاب
اشعار عارفانه او گیرا و پرمعناست، از بیان حال و زندگیش سخن کوتاه کردهاند. جامى و تذکره نویسان دیگر معتقدند که مغربى تخلص خود را به دلیل مسافرت به مغرب و خرقه گرفتن از مریدان محى الدین عربى انتخاب کرده است. مغربی، از شعرای پیشین، به دو عارف بزرگ یعنی سنایی و عطار نظر داشته و غالباً در شعرش به نام آنان اشاره کرده است. او با حافظ نیز معاصر بوده است. مغربی دارای اشعار فارسی و عربی است که قسمت فارسی اشعارش، چند بار به چاپ رسیده است. اشعارش در ذکر معانی عرفانی، خاصه بیان وحدت وجود است.
از جمله آثار وی می توان به مرآت العارفین یا اسرار فاتحه در تفسیر سوره فاتحةالکتاب، رساله جام جهان نما (خودش در توضیح رساله جام جهان نمای خود نوشته: این رساله مشتمل است بر دو قوس و خطی که بین القوسین برزخ است و این رساله جامع کلیات علم توحید و مراتب وجود است. این کتاب از لحاظ علم عرفان بسیار مهم و شارحان فراوانی داشته است. او این کتاب را در شرح حکمت ابن عربی نگاشته است) و همچنین دیوان شعر که شامل اشعار فارسی، عربی و ترکی است اشاره کرد.
دلی نداشتم آنهم که بود یار بِبُرد
کدام دل که نه آن یار غمگسار ببرد
بهنیمغمزه روان چه من هزار ربود
بهیک کرشمه دل همچو من هزار ببرد
هزار نقش برانگیخت آن نگار ظریف
که تا بهنقش دل از دستم آن نگار ببرد
بهیادگار دلی داشتم زِ حضرت دوست
ندانم اَرچه سبب دوست بهیادگار ببرد
دلم که آینهٔ روی دوست داشت غبار
صفای چهرهٔ او از دلم غبار ببرد
چه در میانه درآمد خرد کنار گرفت
چه در کنار درآمد دل از کنار ببرد
اگرچه در دل مسکین من قرار گرفت
ولیکن از دل مسکین من قرار ببرد
بههوش بودم با اختیار در همه کار
ز من به عشوهگری هوش و اختیار ببرد
کنون نه جان و نه دل دارم و نه عقل و نه هوش
چه عقل و هوش و دل جان هر چِهار ببرد
چه آمد او بهمیان رفت مغربی ز میان
چه او بهکار درآمد مرا ز کار ببرد»
***
بیا در بحر دریا شو رها کن این من و ما را
که تا دریا نگردی تو ندانی عین دریا را
اگر موجت از آن دریا درین صحرا کشد روزی
چنانت غرقه گرداند که ناری یاد از صحرا
اگر امواج دریا را بجز دریا نمی بینی
یقین دانم که نتوانی مسما دید اسما را
هنوز از فرقه فرقی برون از زمره رمزی
اگر از یکدگر فرقی کنی اسم و مسما را
چو واحد کردی اعدادت نشاید سربسر واحد
چو فردائی یکی بینی پری و دی فردا را...