- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 147940 - 5/2
- وزن: 0.40kg
کبرا
نویسنده: فردریک فورسایت
مترجم: محمد قصاع
ناشر: کتابسرای تندیس
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 391
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1395 - دوره چاپ: 3
مروری بر کتاب
پل دوروکس، مامور اسبق عملیات ویژه ی سازمان سیا، تحصیل کرده، متفکر، مصمم و بسیار بی رحم بود. ماموریتی که غیر ممکن به نظر می رسید،به او واگذار می شود : اربابان مواد مخدر را به هر قیمتی متوقف کن. هرچه بخواهد، اعم از نفرات، منابع و پول، در اختیارش قرار می گیرد. او باید گروهی ایجاد کند که با مردان ضد قانونی که بر این تجارت مرگ آور تسلط دارند...
نیازی به انتظار نبود. مردانی که این کار را سفارش داده بودند، فردا صبح میآمدند. او کاری را که انجام داده بود، نشانشان میداد و میگفت که چگونه در مخفی کار میکند. شناسایی و ردیابی فضای خالی پشت دیوارهای بدنهی فلزی داخلی غیرممکن بود. پول خوبی پرداخت میشد. مواد مخدری که در آن محفظه حمل میشد، هیچ ربطی به او نداشت و اگر احمقهای کله پوک خود انتخاب میکنند که آرد سفید را از دماغشان بالا دهند، به او ربطی نداشت.
وظیفهی او این بود که لباس برای همسر وفادارش، ایرینا بخرد، غذا روی میز خانوادهاش بگذارد و کتاب مدرسه در کیف پسرش، پدرو قرار دهد. او لوازمش را در کمدش گذاشت و بهسوی خودرو فورد پینتوی جدیدش رفت. در خانهای مرتب که برای مردی کارگر خیلی زیاد محسوب میشد، در بخش جنوب شهر و در پای تپهای به نام کرولاپوپا حمام میکرد، با زنش احوالپرسی میکرد و پدرو را در آغوش میگرفت، سپس شام میخورد، هنگام تماشای شو مقابل تلویزیون بزرگ پلاسما چیزی مینوشید. به این ترتیب مردی شاد، ماهرترین جوشکار کارتاجنا بهسوی خانهاش حرکت کرد.
کال دکستر لندن را میشناخت، اما نه بهخوبی و بخشی را که شهر یا یک مایل مربع نامیده میشد، اصلاً بلد نبود. اما یک تاکسی سیاه با رانندهای لندنی که در فاصلهی دو کیلومتری آدلگیت به دنیا آمده و بزرگ شده بود، بهراحتی او را به مقصد رساند. او در ساعت پنج دقیقه به یازده در یکی از خیابانهای فرعی، مقابل ساختمان شرکت بیمهی دریایی که بسیار قدیمی بود و به دوران شکسپیر میرسید، پیاده شد. منشی با لبخندی گرم او را به طبقهی دوم راهنمایی کرد.
پل آگیت دفتر کار کوچکی داشت پر از انبوه پروندهها و قاب عکس کشتیهای باربری آویزان روی دیوارها. تصور این که میلیون ها پوند انواع بیمه به این سوراخ شلوغ وارد و خارج میشد، مشکل بود. تنها چیزی که نشان میداد آن جا اتاق کار قدیمی چارلز دیکنز نیست، نمایشگر جدید رایانه بود.
کمی بعد دکستر فهمید که مرکز پولی لندن با ساختمانهای قدیمیاش، چه ظاهر گمراهکنندهای دارد و هر روز دهها میلیارد پوند بابت خرید و فروش و حق دلالی در آن جا تبادل میشود. آگیت حدود چهل سال داشت، آستین پیراهنش را بالا زده و یقهاش باز بود و رفتاری دوستانه داشت. سر آبهی وارما اطلاعات محدودی به او داده بود. به او گفته شده بود که مرد آمریکایی نمایندهی شرکتی سرمایهگذار و جدید است که میخواهد دو کشتی فله بر بخرد که بهاحتمال زیاد برای حمل غله استفاده میشوند.
نویسنده این کتاب در جریان انجام تحقیقات برای رمانهای خود تا نزدیک جنایت های خطرناک نیز پیش رفته است.او با آغاز فعالیت حرفهایاش در عرصه نویسندگی به دنیای تبهکاران نزدیک شد تا بتواند از جزییات کار آن ها با خبر شود. فورسایت می گوید : نزدیکی من به تبهکاران و دنیای آن ها مشکلاتی را برایم به وجود آورد. من به برخی افراد خطرناک بسیار نزدیک بودم. با گذشت چند سال به من ثابت شد که دیگر نباید نزد گنگسترها بروم بلکه میتوانم همین اطلاعات را از پلیس کسب کنم...