- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 155144 - 118/3
- وزن: 0.20kg
کالیگولا
نویسنده: آلبر کامو
مترجم: پری صابری
ناشر: هنوز - قطره
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 128
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1389 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
یافتن معنا و ارزش در مواجه با پوچی و بی معنایی زندگی، موضوعی است که تقریبا در تمامی آثار آلبر کامو، همچون نمایشنامه ی کالیگولا، به چشم می خورد. کالیگولا، امپراتور رومی و بدنامی است که در این نمایشنامه ی چهار پرده ای، به تجسمی از پوچی و معنازدگی تبدیل می شود. ذهن کالیگولا پس از مرگ خواهر و معشوقه اش، به شکل وسواس گونه ای درگیر مفهوم «غیرممکن ها» می شود.
او با گذشت زمان به حقیقتی مهم اعتقاد پیدا می کند: «انسان ها می میرند و از زندگی شان راضی نیستند.» این حقیقت، که کالیگولا آن را نتیجه ای برخاسته از منطقی ساده و درست می داند، مسئله ای است که همه ی ملت باید از آن آگاه شوند. کالیگولا برای انجام این کار، به همه ی شهروندان رومی دستور می دهد تا فرزندانشان را از ارث محروم کنند، همه ی ثروتشان را به دولت بدهند و اعدام شوند.
او دستور می دهد تا لیستی تهیه شود که در آن، ترتیب اعدام مردم مطابق با خواست خودش تنظیم شده است. کالیگولا با این کار، قصد دارد تا بی رحمی زندگی و قریب الوقوع بودن مرگ را نشان دهد که به عقیده ی خودش، تنها در صورت ممکن شدن «غیرممکن ها» دردشان التیام خواهد یافت.
گایوس یولیوس سزار کالیگولا اگوستوس ژرمانیکوس، معروف به كالیگولا (برگرفته از واژه “کالیا” بهمعنای نیمچکمه) سومین امپراتور روم بود. مردی جوان که پس از مرگ خواهرش دروزیلا، که معشوقهاش هم بود، سه روز خود را ناپدید میکند و زمانی که برمیگردد، به یکی از وحشیترین و مخوفترین قربانیان قدرت تبدیل میشود.
آلبر کامو، نمایشنامه کالیگولا را بر اساس زندگی این سزار نوشته است آن هم در سال ۱۹۴۴ یعنی زمانی که جهان و جهانیان همه تحت تاثیر جنگ جهانی دوم و دیوانگی تشنگان قدرت قرار گرفته بودند. در حقیقت کامو تنها زندگی ِ وحشتناک کالیگولا و دوران ِ او را به رشته تحریر در نیآورده، بلکه فلسفهای را محکوم میکند که مفهوم زندگی، جهان هستی و حیات آدمی را به هیچ میانگارد....
پرده اول:
کالیگولا بعد از سه روز غیبت به قصر باز میگردد در حالیکه خوی استبداد و کشتار در او شدیدا بیدار شدهاست. در بین تمامی افراد قصر و سپاهیان و نجبا، تنها همسرش کائسونیا و خادمش هلیکون به او وفادار ماندهاند. سزار ِ دیوانه دستور میدهد که تمامی ثروتمندان، فارغ از میزان داراییهایشان، بهنفع خزانه وصیت کنند و سپس آنها را میکشد. در این پرده او دیوانگی خود را به همگان ثابت میکند. مردی که لجوجانه ماه آسمان را میخواهد.
پرده دوم:
او موفق شده ترس را در دل همگان بیاندازد. میکشد و میکشد و میکشد. جانها را میگیرد، سناتورها را به بردگی و غلامی میگمارد و تحقرشان میکند. دستور میدهد در انبارها بسته شود تا مانند خدایان قحطی نازل کند! کرآس که توانسته افرادی را برای از میان برداشتن این امپراتور دیوانه دور خود جمع کند، معتقد است که باید زمانی مناسب او به قتل برسد و مردان خشمگین از تزار را آرام میکند. کالیگولا که پدر شاعر جوان سیپیون را کشته است، به او علاقهمند شده و سیپیون هم حسی مبهم به او دارد. هم عشق و هم نفرت.
پرده سوم:
سزار که معتقد است كه در سرتاسر امپراتوری روم تنها شخصی كه آزادست، اوست، دیگر علنی خود را خدا میخواند، خدای خدایان. میداند علیه او خیانتی در حال شکلگیریست، با این حال همچنان در طلب ماه ماندهاست و نمیخواهد مخالفانش را بکشد. گویی انتظار مردن و کشته شدن را میکشد.
پرده چهارم:
سزار به جنون مطلق رسیدهاست. همسر وفادارش را خفه میکند، همچنان ماه را میخواهد و از فرط تنهایی با خود در آینه حرف میزند، یک مونولوگ بینظیر. مردی که در آینه، با خویشتن رو راست است. میداند که خوشبخت نیست و در حقیقت به خود ِ پلیدی بدل گشتهاست. مردی که ماه و روشناییاش را برای فرار از تاریکی مطلق درون خویش میخواهد. مردی که در نهایت به دست افراد حکومت خودش کشته میشود و فریاد میزند: “من هنوز هم زندهام!”
بله، او و افرادی چون او، در درون همه ما زنده هستند، همانطور که شخصیتهای دیگر داستان چون کرآس و سیپیون هم به این مسئله اعتراف میکنند. مهم اینجاست که وقتی فردی به قدرتی می رسد -هر نوع قدرتی- آیا میتواند خوددار باشد؟ او آن قدرت و اختیارات را در کدام جهت بکار میگیرد؟ شر یا خیر؟ سوالی که کالیگولا و در واقع کامو به آن پاسخی صریح داد؛ خشونت و سنگدلی هنوز زنده است، در درون تکتک ما آدمیان.