- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 175799 - 65/5
- وزن: 0.30kg
کافه نادری
نویسنده: رضا قیصریه
ناشر: ققنوس
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 200
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1394 ~ 1388 - دوره چاپ: 11 ~ 8
مروری بر کتاب
دماوند سفید، در قاب، آویزان بود به دیوار کنار پنجره مشرف به باغ کافه نادری. نور چراغ از سقف بلند کافه، مورب افتاده بود بر سفیدی آن و کرده بودش به دو نیم. قاب دیگر که چسبیده بود به دیوار ورودی غذاخوری، تصویری بود از برگ پنجه مانند سبزی با قطره درشت شبنمی بر رویش، که در تابندگی چراغ لغزنده می نمود. دیوار کنار فرورفتگی سالن کافه، تصویر دیگری داشت در قاب، از دروازه قدیمی تهران قاجاری با کاشیکاری هایی بر سردر و در پشت دروازه آن در دوردست تر، در آبی آسمانی شفاف، نمای البرز پیدا بود.
در کنار در چوبی و شیشه دار، که باز می شد به باغ کافه، تصویر دیگری بود در قاب، از تپه هایی یکسره از لاله های قرمز، خمیده از وزش نسیم در دامنه هایشان. دو ستون بلند و تا به نیمه سیاه رنگ در وسط کافه قدمت آن را حفظ می کرد و همان احساسی رابرمی انگیخت که دیدن فضای دلباز خانه ای قدیمی برمی انگیزاند، با تمام خاطره هایش. از پشت بخار شیشه پنجره، قامت بلند کاج ها سایه می نمودند، کاج هایی که حجم سنگین آسمان بارانی را در میان خود جا داده بودند.
فندک را کج گرفته بود تا توتون توی پیپ را بگیراند، نگاهش افتاد به کتابی روی میز کناریاش. عکس رنگی شفاف دختری در لباس قشقایی روی جلد کتاب بود و عنوان بالایش بود le tribu d Iran. در پشت میز دختری نشسته بود که با انگشت اشاره داشت به فنجان چای تلنگر میزد. دختر عینک آفتابی به چشم زده بود و بارانی نسبتا نازکی به تن داشت. موهایش بههمریخته بود، انگار مخصوصا آنجوری درستشان کرده باشد. مدت زیادی نمیشد در پاریس بود، اما پیدا بود از آن دخترها نیست که تازه آمدهاند به اروپا. این را از حرفزدنش میفهمیدی. به قول خودش پاریس آخرین ایستگاهش بود...
بحران باب روز بود، بحران خانواده، بحران عشق، بحران روابط مشترک حتی اظهار عشق هم می توانست یک عمل ابلهانه بورژوایی باشد و باعث اختناق جنسی بشود. اما مهم تر از همه بحران ایدئولوژیکی بود یا به قول آلبا، دنیا نباید دیگر آن طوری بگردد که تا به حالا گردیده است و این موضوعی بود که آلبا پیرانی و فرزاد مفتون می توانستند ساعتها درباره اش با تو حرف بزنند و سیگار پشت سیگار روشن کنند.
«کافهنادری» داستانی درباره هنرمندان و برای هنرمندان است. این کتاب از سه فصل تشکیل شده که در آن داستان زندگی یک نسل را با دغدغههای روشنفکریشان در سالهای قبل و بعد از انقلاب روایت میکند. هنرمندانی که در دهه ۶۰ دچار سرگردانی و دلبریدگی از ایران شدند و خیلیها به خارج از کشور مهاجرت کردند. قیصریه با آگاهی از این موضوع و دستمایه قراردادن «کافه نادری» به عنوان یک نماد نوستالژیک و روشنفکرانه این داستان را در توصیف سرگشتگیها و افسردگیهای این قشر از جامعه نوشته است.
مفتون، روزنامهنگار و همسرش تینوش طراح لباس است. دوست آنها فتاح نیز یک نویسنده در حال رشد دهه ۶۰ است. در فصل اول ما با روایتی گزارشگونه روبهروییم که از وضعیت هنرمندان خارج از کشور میگوید. فصل دوم درباره زندگی مجردی تینوش قبل از ازدواج با مفتون است و مهمانیها و محافلی که او درآنها با هنرمندانی مثل بازیگران و نویسندگان و خوانندگان مراوده دارد. فصل سوم هم درباره وضعیت هنرمندان در حال حاضر و درنهایت وضعیت تینوش و مفتون است. داستان قیصریه قهرمان خاصی ندارد و همه شخصیتها به یک اندازه در پیشبرد آن دخیلاند. چیزی که پررنگ است رویدادهای گوناگون داستان است که حول همین شخصیتها شکل میگیرند.
در واقع هدف قیصریه در این اثر با خلق شخصیتهای اندک و حوادث بسیار این است که حرفهای پس ذهن خودش را بزند. در این کتاب اتفاقات خوش و ناخوش زیادی برای هنرمندان میافتد و در انتها نیز با داستان غمانگیز یکی از آنها پایان مییابد. گیرایی توصیفات زنده و ماهرانه قیصریه در این اثر میتواند شما را خیلی راحت به بستر داستان ببرد، بهطوری که با هرکدام از شخصیتها احساس همذاتپنداری کنید. رضا قیصریه با این اثر، مشکلات و فراز و نشیبهای اقشار هنرمند جامعه را به تصویر کشیده و توانسته از عهده این کار بهخوبی برآید.