دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

کاخ تنهایی ؛ خاطرات ملکه ثریا

کاخ تنهایی ؛ خاطرات ملکه ثریا
درحال حاضر موجود نمی باشد

کاخ تنهایی

نویسنده: ثریا اسفندیاری بختیاری , لویی والانتن
مترجم: نادعلی همدانی
ناشر: فرشاد
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 280
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1370 - دوره چاپ: 1

کمیاب - کیفیت : نو ؛ لبه عطف کتاب سائیدگی مختصری دارد

 

مروری بر کتاب

اهمیت این کتاب تنها به خاطر سبک نگارش «خاطرات بودنش» نیست ، بلکه بیان آن دارای یک رنگ «سوررال» می باشد. در آن «خاطرات» که پیشتر به چاپ رسید ، نویسنده ، یعنی همسر جدا شده از شاه ، به گونه ای نسبی ، ملاحظاتی رادر طرح بعضی مسائل به کار برد که در« کاخ تنهایی » با توجه بیشتری به واقعیت ها آن را بیان می دارد.
از سوی دیگر، تاثیری که از متن کتاب می تراود و بسیار انسانی جلوه می کند آن است که دختر نوجوانی را مردی به نکاح خود در می آورد و سپس و ...

«کاخ تنهایی می‌تواند به نوبه‌ی خود، برگی باشد از آن‌چه که هفت سال، از سی وهفت‌ سال تاریخ سلطنت پهلوی دوم را در خود جای می‌دهد. اهمیت این کتاب تنها به خاطر سبک نگارش و خاطرات بودنش نیست، بلکه بیان آن دارای یک رنگ "سور رئال" می‌باشد به عبارت بهتر خاطره در درون یک خاطره بیان می‌شود....

 شمس در یک مجلس مهمانی در سفارت ایران در لندن که ثریا هم دعوت شده بود، در همان نظر اول او را پسندید و مسئله را با خلیل خان اسفندیاری در میان گذارد. ثریا با آمادگی قبلی برای روبرو شدن با شاه به تهران آمد. ثریا در خاطرات خود می‌نویسد که بزرگ‌ترین آرزوی او پیش از اینکه ملکهٔ ایران بشود، هنرپیشگی سینما بوده و پیش از اینکه برای اولین دیدار با شاه به کاخ سلطنتی برود، با پدرش شرط کرده بود که اگر شاه او را نپسندید یا او از شاه خوشش نیامد، او را به هالیوود بفرستد.

«ثریا اسفندیاری بختیاری»، ملکه اسبق آلمانی- بختیاری ایران، در خاطراتش مدعی این است که می­ خواهد دین خود به تاریخ را ادا کند و برای اولین بار واقعیاتی را نقل کند. اگر چه سندیت سخنان او به طور جدی مورد تشکیک است،...

...اوائل بهار بود و چند روزی از طلاقم از شاه ایران گذشته بود. آن زمان در شهر کلن آلمان غربی پیش پدر و مادرم زندگی می‌کردم. بعد از مدتها گوشه‌گیری و خانه‌نشینی‌، تصمیم گرفتم از منزل خارج شوم و کمی‌خرید کنم. بنابراین لباس ساده‌ای پوشیدم تا توجه کسی را جلب نکنم و شناخته نشوم. همانطور که داشتم در خیابان مرکزی شهر گردش می‌کردم ناگهان متوجه شدم راه رفتن معمولی را به کلی فراموش کرده‌ام. پشت سر هم به رهگذران تنه می‌زدم و مجبور می‌شدم از آنها معذرت خواهی کنم. پاهایم سالم بود.

چشمهایم نقصی نداشت. اما هفت سال ملکه بودن باعث شده بود مهارتهای معمولی عبور از میان جمعیت را نیز از دست بدهم. ملکه‌ها عادت دارند که افراد معمولی همه جا با تعظیم و تکریم راه را برایشان باز کنند. البته من هم، در زمانی که ملکۀ ایران بودم، بارها در شانزه لیزۀ پاریس یا ویلونتوی رم قدم زده بودم. ولی در این، گردش‌ها همیشه عده‌ای از ملازمین درباری راه را برایم می‌گشودند.

اما حالا، تک و تنها در میان جمعیت رها شده بودم. به اولین چهارراه بزرگ که رسیدم‌، بکلی دست و پای خود را گم کردم. نمی‌دانستم چطور می‌توانم، بدون اینکه زیر ماشین بروم خودم را از این طرف به آن طرف خیابان برسانم. حال زندانی محکوم به حبس طویل‌المدتی را داشتم که ناگهان آزادش کرده‌اند و نمی‌تواند خودش را در محیط کاملاً غریبه، جمع و جور کند.

بدتر از راه رفتنم، اتومبیل راندن بود. در تهران، هر وقت پشت فرمان نشستم، موتور سواران پلیس پیشاپیش راه را برای عبورم باز می‌کردند. چراغ قرمز یا سبز برایم معنایی نداشت. حالا در جنگلی از علامت‌ها و خطها و چراغ‌های راهنمایی و رانندگی گم شده بودم.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات