- موجودی: موجود
- مدل: 191395 - 85/3
- وزن: 0.20kg
چهل سالگی
نویسنده: ناهید طباطبایی
ناشر: چشمه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 90
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1383 - دوره چاپ: 3
مروری بر کتاب
شده بود یک انار. یک انار خشکیده که پشت یک مشت خرت و پرت گوشه یک انبار زیر شیروانی افتاده بود و اگر کسی برش می داشت و تکانش می داد، می توانست صدای به هم خوردن دان های خشکش را بشنود.بوی ماندگی را در بینی اش احساس می کرد. بوئی ترش و شیرین که بر هوا می ماسید، آن را سنگین می کرد و مانند لایه ای از عرق بر پوست او می نشست. دلش می خواست از جایش برخیزد و بگریزد. اما فقط توانست یکی از انگشت های دست چپش را تکان بدهد و با همان حرکت احساس کرد که یکی از دانه های انار پر از آب شد و...
از خواب پرید و چشم هایش را که باز کرد، سقف را تار می دید. از پشت پرده ی نازک درخشانی از جنس اشک. پلک هایش را روی هم گذاشت و اجازه داد اشکش روی صورتش بسرند. رد اشک را حس می کرد. لرزش های اشک وقتی از روی چین های ریز پایین چشمش رد می شد و تغییر مسیرش وقتی به کنار بینی اش رسید. می خواست غمگین باشد، می خواست یاد پیری بیفتد که صدای ضعیف آهنگی را از دور شنید. قطعه برایش آشنا بود، خیلی خیلی آشنا، چقدر شبیه بود. شبیه به چی؟
نمی دانست اما نت های آن مزه داشت، بو داشت و روی پوست احساس می شد. حالا می خواست یک ضرب تا در خانه ی مامان زری، یعنی مادر بزرگش، بدود و کوبه ی در را بزند. چشمش که به شیشه های سبز، آبی و نارنجی کتیبه ی در می افتد، ترش و شیرینی آب نباتی آن ها را توی دهانش احساس کند و صدای پای مامان زری که می آید، آب دهانش را تند تند قورت بدهد.