- موجودی: موجود
- مدل: 199485 - 10/1
- وزن: 1.50kg
چهره شیرین
نویسنده: طلعت بصاری
ناشر: دانشگاه جندی شاپور
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 503
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1350 - دوره چاپ : 1
کمیاب - کیفیت : نو ؛ بر روی جلد اصلی با گالینگور صحافی مجدد شده
مروری بر کتاب
به مناسبت جشن دو هزار و پانصدمین سال بنیانگذاری شاهنشاهی ایران
کتاب «چهره شیرین» که حاصل بررسی دقیق و عمیق در کلیه منظومههای «خسرو و شیرین» و «شیرین و فرهاد» است، شیرین را آنطور که بوده است میشناساند و عشق پاک و پرالتهاب او را با کوهی از استقامت و پایداری و سرانجام فداکاری و جانبازی در راه محبوب نشان میدهد.
این کتاب که بیشتر جنبه داستانی و عشقی دارد، در عین حال نمایانگر مقام و تأثیر وجودی زن در تاریخ گذشته ایران نیز هست. شاعران نامدار ایرانی در معرفی قهرمانان خود، در منظومههای عاشقانه خویش، به ظاهر ماجرا و شکل و هیبت قهرمان داستان خود نپرداختهاند. بلکه همه هنگام نهاد و سیرت و معرفت و ذهنیات، قهرمان قصه برای آنان مطرح بوده است و از اینرو زندگی «شیرین» این گل معطر ادبیات فارسی، دارای چند گونه جلوه است، گاه «شیرین» مظهری از جوهر عشق و بلندپروازیها و ازخودگذشتنها و به سوی مرزهای ناشناخته رؤیا رفتنهاست و گاه در جلوهگاه وظبفه و مقام و مسئولیت زندگی خویش...
...در میانه داستان عشق خسرو و شیرین چنین روایت میشود که شیرین، شاهزاده ارمنی، مرتبا هوس نوشیدن شیر میکرد و گله گوسفندان از قصر محل زندگی شیرین دور بود. خدمتکاران برای آوردن شیر باید راهی دراز را میپیمودند و شیرین دوست نداشت آنها را به زحمت بیندازد. همچنین به خاطر طولانی بودن مسیر، شیر تازه در راه طولانی کهنه میشد.
وقتی شاپور متوجه این مسأله شد، فرهاد را به او معرفی کرد و گفت او استاد سنگتراشی است و در این کار مهارت بسیاری دارد. او میتواند از کوهستان محل نگهداری گوسفندان تا قصر شیرین جویی در دل سنگ بکند تا شیر دوشیده شده در آن روان شود و مستقیما به کاخ شیرین برسد.
شاپور فرهاد را یافت و او به دستور شیرین، کار کندن کوه را آغاز کرد. روزی شیرین تصمیم گرفت برای تماشا کردن کار فرهاد به کوهستان برود. وقتی کار فرهاد را دید، او را تحسین کرد و چند گوهر شبچراغ گرانقیمت که در گردنبند خود داشت، به فرهاد کوهکن بخشید و به او گفت فعلا این جواهرات را بگیر تا بعد دستمزد تو را به طور کامل پرداخت نمایم. فرهاد جواهرات را گرفت و تشکر کرد و آنها را در پای شیرین نثار کرد. از همان موقع عشق شیرین در دل فرهاد خانه کرد. او از آنجا به دشت رفت و از عشق شیرین نالهها میکرد؛ در حالی که کاری از دست او ساخته نبود و جرأت نداشت عشق خود را به شاهزاده ابراز کند. او آن قدر در غم دوری شیرین دچار رنج بود که از مردم کناره گرفت و به تنهایی در کوه ماند.
آن قدر این ماجرا پر سوز و گداز بود که همه مردم از این عشق آگاهی یافتند؛ از جمله خسرو که عاشق شیرین بود و شیرین نیز به او عشق میورزید. خسرو از شنیدن این خبر برآشفت و تعدادی از نزدیکان خود را فراخواند و درباره کار فرهاد با آنها به مشورت نشست و گفت: «نمیتوانم فرهاد را به همین صورت رها کنم و اگر هم او را بکشم، بی گناهی را از میان بردهام. به من بگویید چه کنم؟ چون نمیتوانم کسی را که عاشق شیرین است، تحمل کنم.»
بزرگان به خسرو گفتند: «پادشاها! بهتر است او را به طمع بیندازی و به او پول و مال فراوانی پیشنهاد کنی تا دست از عشق شیرین بردارد. اگر پذیرفت که چه بهتر. وگرنه باید او را به کندن کوهها مشغول کنی تا یا از فکر شیرین بیرون بیاید و یا عمرش در این کار هدر شود و به مراد خود نرسد.»