- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 185197 - 116/4
- وزن: 0.30kg
چه گوارا
نویسنده: آندرئو سینکلر
مترجم: حیدرعلی رضائی
مقدمه : ژان پل سارتر
ناشر: خوارزمی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 150
اندازه کتاب: رقعی لب برگشته - سال انتشار: 1360 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
پشتِ میز تلفن افسرِ چریکِ جوانی را دیدم در خود فرورفته، موهای سیاهِ بلندش برشانه ها ریخته، کلاه بی لبه اش تا روی بینی پائین آمده و چشمانش بر هم نهاده. با صدای بلند خُرناس می کشید و لبانِ گرد شده اش سیگاری را که تازه روشن شده بود محکم نگاه داشته بود... گوئی آخرین کارِ مرد خفته، این بوده است که برای مبارزه با خواب، سیگارش را روشن کند... افسری انقلابی، باکلاهی بی لبه و رنگِ رخساری گرفته، انتظارم را می کشید. به جای یقه ریشش دیده می شد و موهایش چون سربازانی که درسرسرا دیده بودم، دراز بود. اما صورتِ صاف و شاداب و اصلاح شده اش در نظرم جلوه ای بامدادی داشت: او «چه گوارا» بود...
ژان پل سارتر
من ارنستو را در سال 1940 دیدم. به صورتی باورنکردنی به خودش اطمینان داشت و در عقایدش کاملاً مستقل بود.
بسیار پرتحرک ، خستگی ناپذیر و غیرعادی بود. فکر می کنم باطناً به انرژی اعتماد به نفس و جسارت او حسد می بردم. برجسته ترین خصوصیت او بی باکی مطلقش بود.
آنطور که او راگبی بازی می کرد ، حتی ما را حیرت زده می نمود و آنچه او را از ما متفاوت می ساخت این بود که بسیار خشن به نظر می رسید ...
...به عنوان یک انســـان
غم انگیز است که
دوستی نداشته باشی
اما بعنوان یک " انقلابی "
غم انگیز تر است که
" دشمنی " نداشته باشی
چون
معنایش
" محافظه کاری و سازش " است ...
...در پایان جنگ وقتی که جنگجو کشته شد،
مردی بر بالینش آمد و گفت : نمیر، دوستت دارم
اما افسوس ، جسد بی جان برجای ماند
دو مرد نزدیکش آمدند و تکرار کردند
ما را ترک نکن ، شجاع باش ، برگرد!
اما افسوس جسد بی جان برجای ماند
سپس بیست ، صد، هزار، پانصد هزار آمدند و تکرار کردند
آیا این همه عشق نمی تواند کاری علیه مرگ انجام دهد؟
اما افسوس جسد بی جان برجای ماند
پس ، میلیون ها تن جمع شدند، احاطه اش کردند و تمام شان فریاد زدند:
برادر ما را ترک نکن!
اما افسوس جسد بی جان برجای ماند
پس تمام مردان روی زمین جمع شدند
جسم غمگین آن ها را دید و حرکت کرد،
به آرامی برخاست و اولین نفر را بوسید
و بعد به راه افتاد...
ارنستو رافائل گوارا دلاسرنا که بیشتر بهنام چهگوارا یا الچه شناخته میشود، پزشک، چریک، سیاستمدار و انقلابی مارکسیست، در آرژانتین زاده شد و در بولیوی دستگیر و کشته شد. گوارا یکی از اعضای جنبش ۲۶ ژوئیه فیدل کاسترو بود. این جنبش در سال ۱۹۵۹ قدرت را در کوبا بهدست آورد. چهگوارا چندین پست مهم در دولت جدید کوبا از جمله سفیر، رییس بانک مرکزی و وزیر صنایع را بر عهده داشت و پس از آن با امید برانگیختن انقلاب در دیگر کشورها کوبا را ترک کرد. وی ابتدا در سال ۱۹۶۶ به جمهوری دموکراتیک کنگو رفت و سپس به بولیوی سفر کرد.
در اوایل اکتبر ۱۹۶۷ چهگوارا در بولیوی طی عملیاتی که توسط سازمان سیا طرحریزی شده بود دستگیر شد. برخی باور دارند که سیا ترجیح میداد گوارا را برای بازجویی زنده در دست داشته باشد، اما در هر صورت او بهوسیلهٔ ارتش بولیوی در نزدیکی وایهگرانده در مدرسه روستای لا ایگه را در سانتا کروز دلاسیهرا به دستور بارریه نتوس دیکتاتور نظامی کشته شد. پس از مرگ چهگوارا، او به عنوان یک تئوریسین، متخصص در فنون جنگی، و جنگآور تبدیل به قهرمان جنبشهای انقلابی سوسیالیستی در سراسر جهان شد.
چه گوارا، هم در تئوری و هم در عمل، از پول بیزار بود. زندگی شخصی وی همواره حکایت از نکوهش آزمندی داشت. وی در یک خانه ساده و بی تجمل در هاوانا زندگی می کرد. چه به موجودی ورای یک انسان و به مثابه یک نجات بخش ظاهر شد. آنگاه که همه چیز گفته و انجام می شود، و زمانی که سخنان و رفتارش بدون احساسات بررسی می شوند، این باور به جای خود باقی می ماند که خط راهنمای چه همواره عشق به انسانیت و بهروزی بشریت بوده است.
این آرمان ها که در نوشته ها،سراسر زندگی و مصیبت و مرگش بازتاب یافته اند، از ایدئولوژی فراتر می روند. بین کردار و سخنان چه دوگانگی وجود نداشت. نویسنده ای که به آنچه تبلیغ می کرد، خود جامه ی عمل می پوشاند و با این کار خود، دیگر روشنفکران را شرمنده می ساخت. هیچ نشانی از ریا و دورویی در او دیده نمی شد.