- موجودی: موجود
- مدل: 197318 - 28/4
- وزن: 0.40kg
چسبیده به خاک
نویسنده: پرویز محمد قلایی
ناشر: روزگار
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 371
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1396 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
نجواهای بی ملاحظه ی یک ذهن پریشان
این کتاب مجموعه ای از داستان های کوتاه فلسفی - تخیلی می باشد که در عین سرگرم کردن خواننده می تواند ذهن او را به کار بگیرد و او را وادار به حل معماهای موجود کند زیرا هیچ یک از اتفاقات داستان های کتاب اتفاقی نیستند !
وقتی به دروازه ی بیابان رسیدند نگهبان ها طوری به آن ها نگاه می کردند که گویی مشتی آدم نادان اند ، شاید بخاطر اندک بودن افرادی که عازم این سفر دشوار می شدند ، این را می شد از گرد وخاک و تارهای عنکبوتی که دروازه را فرا گرفته بود حدس زد .
به لطف تدارکات منایب و راهنمای خبره ، سفر در بیابان آنقدرها هم دشوار پیش نرفت و حتی به سبب اینکه سفرشان با شب های مهتابی همزمان شده بود ساعاتی از شب را هم به پیمودن راه می پرداختند .بامداد روز هشتم بود که بوی دریا قابل استشمام بود و این بدین معنا بود که دارند به شهر کوچک (بتوهلون) نزدیک می شوند. به سبب محصور بودن توسط بیابان ، تقریبا همه مراودات این شهر با جاهای دیگر از طریق دریا انجام می گرفت و با وجود کوچک بودنش بندری نسبتا بزرگ و فعال داشت.راهنما به کشور نهم بازگشت و آنها دو روز تا زمان حرکت کشتی به سوی سرزمین پرواز در شهر ماندند....
دیگران وقتی مرا میدیدند گمان میکردند که با فردی اجتماعگریز و بدردنخور مواجهاند! چرا؟ چون که مانند آنها به زندگی معمولی و ابلهانه اعتقادی نداشتم و مسیر زندگیام را متفاوت با آنها برگزیده بودم. این مسأله برایم کمترین اهمیتی هم نداشت چون که آنها حتی از آنچه توسط پوست بدنشان احاطه شده بود اطلاع و آگاهی نداشتند، از اینرو قضاوتشان در مورد آنچه بیرون از محوطهی پوستشان بود هیچ جایگاه و اهمیتی نداشت.
نمیگویم که راه من بهترین راه ممکن بود، چرا که در آن بیابان دور افتاده و پرت، هر راهی که آدم انتخاب کند باز هم میلیونها متر از بهترین راه فاصله خواهد داشت؛ اما هر چه بود راه من بلاشک از راه آنها خیلی برتر و بهتر بود. از وقتی شروع به یافتن جوابهایم کرده بودم یک آرزو در دلم پا به مرحلهی وجود گذاشته بود و آن این بود که: «بعد از تغییر دادن خودم، دنیای کوچک اطرافم را هم دچار تغییر و تحول کنم...