- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 158921 - 87/4
- وزن: 1.00kg
چخوف
نویسنده: هانری تروایا
مترجم: علی بهبهانی
ناشر: ناهید
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 480
اندازه کتاب: رقعی گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1383 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
کتاب چخوف به شیوهای رمان گونه نوشته شده و خواننده را سخت مجذوب خود میکند. نویسنده کتاب، ظاهرا، در زندگی چخوف همانندیهایی با زندگی خود دیده و با چنان همدلی و صداقتی به نوشتن زندگینامه او پرداخته است که گویی، با نوعی ارتباط معنوی و همنفسی با او، وصف حال خویش را بازگفته است. نویسنده چون خود از قریحه سرشارقصه پردازی بهرهمند است بر اساس واقعیات به جای مانده از زندگی چخوف و نقل قولهای فراوان از منابع روسی و مکاتبات و خاطرات بستگان و دوستان، و به ویژه بررسی نامههایی که او به دیگران نوشته، اثری ناب و شیرین آفریده است.
خواننده از خلال توصیفهای جذاب و وقایعی که با ظرافت و ریزه کاریهای هنرمندانه بیان شده است در مییابد که چخوف ۱۳۶ پیش در شهر کوچک تاگانروگ به دنیا آمد و به توصیه پدرش به مدرسه یونانیها رفت و دوران طفولیتش را به سختی گذراند. در ایام کودکی از پدرش کتک میخورد و بعد مجبور میشد دستی را که به او کتکزده است ببوسد. پنج برادر و یک خواهر داشت. در کودکی در مغازه خواربارفروشی پدرش کار میکرد. تا پایان تحصیلات دبیرستانی در زادگاهش ماند و در پانزده سالگی سخت بیمار شد و چون پزشکی آشنا مخلصانه معالجهاش کرد و دردش را شفا بخشید، تصمیم گرفت خود پزشک شود....
تروایا قبلا نیز زندگی نامه ی نویسندگانی چون پوشکین، داستایوسکی، گوگول و تولستوی را نیز نوشته است ولی اکنون با چالشی روبرو است که خود درباره ی آن چنین می گوید:
«پردازش تک چهره ای به تقریب واقعی از چخوف، مردی خوب و باریک بین و کم و بیش مرموز، آزمون ساده ای نبود. شناخت چهره اش از بن شخصیتهایی که در اثارش آفریده است، ناممکن بود و باید به نقل قولهای بسیار از منابع روسی و نامه های خود چخوف بسنده می کردم.»
چخوف در نیمهی سال ۱۸۸۰ تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهی پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد. در همین سال نخستین مطلب او چاپ شد برای همین این سال را مبدأ تاریخی آغاز نویسندگی چخوف برمیشمارند. چخوف در نامهای به فیودور باتیوشکوف مینویسد: «نخستین تکهی ناچیزم در ۱۰ تا ۱۵ سطر در نشریهی «دراگون فلای» در ماه مارس یا آوریل ۱۸۸۰ درج شد. اگر آدم بخواهد مدارا کند و این نوشتهی ناچیز را آغازی بهحساب بیاورد، بنابراین سالگرد (بیست و پنج سال نویسندگی) من زودتر از ۱۹۰۵ فرا نخواهد رسید.»
آنچه چخوف به آن اشاره میکند در واقع داستان کوتاهی است به نام «نامهٔ ستپان ولادیمیریچ اِن، مالک اهل دُن، به همسایهی دانشمندش، دکتر فریدریخ» که در مجلهی سنجاقک شمارهٔ ۱۰ منتشر شد. او در سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۸۸۴ علاوه برآموختن پزشکی در دانشگاه مسکو با نامهای مستعاری مانند: آنتوشا چخونته، آدم کبدگندیده، برادر برادرم، روور، اولیس... به نوشتن بیوقفهی داستان و طنز در مجلههای فکاهی مشغول بود و از درآمد حاصل از آن زندگی مادر، خواهر و برادراناش را تأمین میکرد.
او در ۱۸۸۴ به عنوان پزشک فارغالتحصیل شد و در شهر واسکرسنسک، نزدیک مسکو، به طبابت پرداخت. اولین مجموعه داستاناش با نام قصههای ملپامن در همین سال منتشر شد و اولین نقدها درباره او نوشته شد. در دسامبر همین سال هنگامی که چخوف ۲۴ساله بود اولین خلطهای خونی که نشان از بیماری مهلک سل داشت مشاهده شد.»