- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 136494 - 42/5
- وزن: 0.20kg
چای در غروب جمعه روی میز سرد می شود
نویسنده: احمدرضا احمدی
ناشر: ثالث
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 229
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1389 ~ 1387 - دوره چاپ: 3 ~ 2
مروری بر کتاب
شامل اشعار سپیدی است که عمده صفحات کتاب را به خود اختصاص دادهاند و بخش دوم که در بر گیرندهی قطعات ادبی است. قطعههایی که خواننده را به گذشتهها میبرد.
احمدرضا احمدی متولد سال ۱۳۱۹ در کرمان است. روزی برای تو خواهم گفت، چای در غروب جمعه روی میز سرد میشود، ساعت ۱۰ صبح بود، عزیز من، یک منظومهی دیریاب در برف و باران یافت شد، عاشقی بود که صبحگاه دیر به مسافرخانه آمده بود، از نگاه تو زیر آسمان لاجوردی، ویرانههای دل را به باد میسپارم، لکهای از عمر بر دیوار بود، قافیه در باد گم میشود، هزار پله به دریا مانده است، نثرهای یومیه، ما روی زمین هستیم، من فقط سفیدی اسب را گریستم، وقت خوب مصائب، روزنامهی شیشهای و طرح از جمله مجموعههای شعر این شاعرند.
یکسان با پاییز
چرا مرا با پاییز یکسان دانستی
هنگامی که برگها بر کف اسفالت خیابان میریخت و
سپس در باد پاییزی میلرزید
نام مرا با فصاحت و سادگی تلفظ کردی
شبهای سرد بیرون از خانه
چترهای شکسته من در باران
حدیثخنیاگری من بود
بر کوچه و پاییز و بامداد میبارید
نه تابستان خصم من بود
نه پاییز
من بودم که در باران میگریستم
و لباسم کهنه و فرسوده بود
در تدفین مادرم با همین لباس کهنه و فرسوده
در ایوان نشستم
نمیدانستم تو روزی مرا با پاییز یکسان میدانی
برف زمستان در تدفین مادرم
شاهد این لباس کهنه و فرسوده و ما تشییعکنندگان بود
چرا لباس کهنه و فرسودهی مرا
یک روز به قرض نمیگیری
که همراه خودت از شهر بیرون ببری
به شعلههای آتش بسپاری تا مرا برای همیشه
از هراس کهنه و فرسوده بودن این لباس رها کنی
ریشههای من در این لباس پنهان شده بود
هیچ چیز در این لباس پنهان نمیماند
عمر راز در این لباس فقط یک شبانه روز بود
من خاموش و خموش در باران به زیر ستونهای مقوایی
پنهان میشدم
هنگامی که ستونهای مقوایی
در باران منهدم میشد
من تازه میفهمیدم که ما سالهای سال است از شهرستان به
پایتخت آمدهایم
و دستانم شباهت به دستان پدر دارد
من گاهی روز را با شب قیاس میکردم
سپس ناامید در خانه میماندم که چرا کسی سراغ مرا
نمیگیرد
من در همهی این سالها در خانه ماندم.