- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 161458 - 121/3
- وزن: 0.60kg
چالش سنت و مدرنیته در ایران
نویسنده: محمدسالار کسرایی
ناشر: نشر مرکز
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 504
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1384 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
از مشروطه تا 1320
هدف از اين پژوهش، پاسخ به اين پرسش بوده است كه موانع و مشكلات ساختاري اقتصادي و اجتماعي آن بر سر راه توفيق تجدد(مدرنيته) در ايران وجود داشته اند چه بوده اند،پرسشي كه يافتن پاسخ آن، براي شناخت و چاره جويي بسياري از بن بستها و دشواري هاي كنوني جامعه ي ما ضروري است.
محدوده ي تاريخي بحث، دوره ي متاخر حكومت قاجار و دوران حكومت رضاشاه است كه در طول آن ستيز و كشمكش دو گرايش سنتي و متجدد همواره با حدت و شدت جريان داشته است.در بخش نخست اين كتاب اركان نظري و مظاهر سياسي واجتماعي تجدد بررسي شده و در بخش دوم اوضاع ايران در آستانه ي ورود فكر تجدد آراء و نظريات پيشگامان و نمايندگان تجددگرايي در ايران، زمينه هاي اجتماعي عدم توفيق آنان و نتايج سياسي اين امر تحليل و تبيين شده است.
محمدعلی شاه قاجار جلوی انقلاب مشروطه ایستاد و آغازگر دوره موسوم به استبداد صغیر شد. كتاب«چالش سنت و مدرنیته در ایران از انقلاب مشروطه تا ۱۳۲۰» نوشته دكتر محمد سالار كسرایی با همان شمارگان اندك هزارتایی خود، از نمونه آماری است كه نشان می دهد قشر تازه ای از روشنفكری در ایران در حال برآمدن است كه از زیستن در گذشته، به بررسی برای درك و دریافت تازه ای از زندگی باز آمده است.
بیش از این نگاه روشنفكران ایران به گذشته، یا حتی به دنیای دور و برخود، یك سویه، حق مدارانه، قاطع و تردید ناپذیر بود. روشنفكری ایران حق و باطل را از هم جدا می كرد كه در وادی حق جایی برای باطل نمی ماند و در وادی باطل حق ذره ای هم جا نداشت.این شیوه نگاه و نگرش، همان شیوه نگاه و نگرش گذشتگان و در واقع زیستن در گذشته بود اما امروز این نگاه _ دست كم در بخشی از روشنفكری _ تا بدانجا تغییر كرده است كه می تواند با تحلیل درست رویدادهای گذشته ما را برای زندگی امروز و آینده آماده سازد. چالش سنت و مدرنیته از این دست آثار است.
كتاب، تاریخ معاصر ایران را خلاصه می كند و بر صفحه كاغذ و كتاب می ریزد و از این دیدگاه مورد بررسی قرار می دهد كه تجدد و تجددگرایان در طول یك قرنی كه از اصلاحات عباس میرزا تا سقوط رضاشاه گذشت، جامعه ایرانی را به كجا رهنمون شدند و اگر در رویارویی با سنت دیرپا به شكست تن دادند، این شكست از سر كدام ناگزیری ها بود؟
نویسنده پس از بحث های جدی در زمینه اوضاع اقتصادی و اجتماعی ایران در آستانه انقلاب مشروطه و نیز درباره ضعف بورژوازی و قوت سنت گرایان، به این نتیجه می رسد كه هم انقلاب مشروطه در رسیدن به هدف های خود ناكام ماند، هم رضاشاه با همه تلاش هایش برای فاصله انداختن بین یك جامعه سنتی و نو.
●بورژوازی و دموكراسی در ایران
اما این به معنای نگاه منفی نویسنده به كوشش های اصلاح طلبانه تاریخ ایران نیست. برعكس او متوجه تأثیرات مهم حركات اصلاح طلبانه هست و از آنها با ستایش یاد می كند. آنچه گفته آمد نگاه و نتیجه گیری كلی است. كتاب از دو بخش تشكیل می شود. بخش اول مبانی تجدد در مغرب زمین را مورد تجزیه و تحلیل قرار می دهد و در بخش دوم به مباحث تجدد در ایران می پردازد.
مقصود از نوشتن بخش اول این است كه بگوید شكل بندی طبقاتی اروپایی هرگز در ایران پا نگرفت و برخلاف برخی تحلیل ها فئودالیسم به شكل اروپایی آن هرگز در ایران پدید نیامد.علاوه بر آن، قدرت ایلات و عشایر كه نقش آنان در استقرار قدرت و حكومت تا دوره رضاشاه همواره پر رنگ بود، فرصت نداد كه سرمایه داری و بورژوازی شكل بگیرد.نویسنده عقیده دارد فقدان بورژوازی به معنای فقدان دموكراسی است كه حاصل تجدد است و تجدد پیروزی خردباوری است بر باورهای سنتی.
براساس مندرجات كتاب، وجود نواحی كوهستانی و نیز مناطق جلگه ای اطراف آنها و نیز كم آبی و خشكی، زمینه خاصی برای زندگی ایلی و چادرنشینی درایران ایجاد كرده است. این وضعیت جغرافیایی سبب شده است كه ایلات و عشایر نقش درجه اولی در ایجاد قدرت و حكومت بیابند.
●شیخ فضل الله نوری
چنان كه از زمان آل بویه تا دوره رضاشاه، تمام سلسله های سلطنت و قدرت از میان ایلات و عشایر برخاسته اند. از آن میان دوره صفویه به علت ارتباطی كه با برخی كشورهای اروپایی برقرار شد، پیشرفت هایی به همراه داشت اما در همین دوره قشری و طبقه ای شكل گرفت (روحانیت) كه نقش آن در تمام دوره های بعدی تاریخ ایران تعیین كننده بوده است.
روحانیت قدرت گرفته در دوره قاجار، در انقلاب مشروطه نقش اساسی بازی كرد. در كتاب آمده است كه سه گروه مهم اجتماعی در انقلاب مشروطه نقش داشته اند؛ روشنفكران كه به ترویج افكار جدید همت گماردند، روحانیان كه در بسیج مردم كوشیدند و بازاری ها و اصناف كه از ارائه كمك مالی و برگزاری اجتماعات و اعتراض به سیاست دولت دریغ نكردند.
نویسنده اما از تحلیل های خود به این نتیجه می رسد كه روشنفكران سرانجام نتوانستند افكار و اندوخته های جدید را به پیكر اجتماع منتقل كنند زیرا «سرمنشأ و مبدأ افكار و عقاید آنها از فرهنگ و تمدن دیگری بود و سنن، فرهنگ و باورهای جامعه ایران اوایل قرن بیستم توان هضم چنین افكاری را نداشت.»
روحانیون نیز اگرچه بخشی و برای مدت كوتاهی «در صف مشروطه خواهان قرار گرفتند ولی دیری نپایید كه با آشكار شدن تضادهای اساسی تجدد با مذهب و برخی حوادث دیگر... از صف مشروطه خواهان جدا شده و بسیاری از آنها از سیاست دوری گزیدند.» در بحث زمینه های اجتماعی عدم موفقیت تجددگرایان در مشروطیت، نویسنده روشن می كند كه مخالفت شیخ فضل الله نوری با مشروطیت، صرفاً بر اثر رقابت های شخصی یا پیوندهایش با استبداد نبود بلكه حاصل تضاد ایدئولوژیك به شمار می رفت.
بنابراین تقلیل اختلافات شیخ با مشروطه خواهان به دعوای شخصی و مانند آن نوعی ساده انگاری به حساب می آید. در زمانی كه محمدعلیشاه به استقرار مجدد مشروطه راضی شده بود، شیخ با او ملاقات كرد و گفت: «تا ما زنده باشیم نمی گذاریم مشروطیت دایر شود.»
●نقش ایلات و عشایر در مسائل سیاسی
اگرچه نمی توان نقش درباریان، دودمان قاجار، زمین داران و دیگر عوامل وابسته به سنت گرایان را در شكست مشروطه و برقراری استبداد صغیر نادیده گرفت اما به نظر نویسنده «رویارویی اصلی، رویارویی مشروطه و مشروعه بود.»
گذشته از این به نظر او ماهیت و پایگاه اجتماعی رهبران مشروطه پس از فرار محمد علیشاه (همچون سردار اسعد بختیاری و سپهدار تنكابنی)، با ماهیت آزادیخواهان و تجددگرایانی كه باعث مشروطه شدند تفاوت داشت و به گونه ای نبود كه در مسیر انقلاب گام بردارند. به همین جهت «فتح تهران موجب قدرت یافتن دو گروه شد و آن دو، ایلات و عشایر و ملاكین بزرگ بودند.»
نویسنده حتی عقیده دارد كه پس از كودتای محمدعلیشاه نقش سران ایلات و عشایر در تعیین مسائل سیاسی كشور _ همان گونه كه در تمام طول تاریخ پس از اسلام _ بار دیگر عیان می شود.
وی برای اثبات حرف خود از سخن احمد كسروی مدد می جوید كه به هنگام بحث درباره كمیته ۲۲ نفره ای كه پس از فتح تهران زمام امور را به دست گرفت، نوشته است: «اگر كسی به فهرست وزیران می نگریست و اندام های (اعضای) آن را می شناخت بایستی چندان شادی ننماید زیرا چنان كه پیداست بسیاری از اینان از نزدیكان محمدعلی میرزا و در باغ شاه از همدستان او بودند...»
در هر حال چهارده سال پس ازمشروطه، یعنی از زمان امضای فرمان كودتای ۱۲۹۹ سال های وحشتناكی بود كه در آن قحطی و ناامنی و هرج و مرج داخلی بر همه جا حكمفرما بود. در چهار گوشه كشور قیام های محلی و جریان های تجزیه طلب، یكپارچگی كشور را تهدید می كردند و قوای خارجی خاك كشور را اشغال كرده بود.
در این میان بی ثباتی دولت ها مزید بر علت می شد و طومار مشروطیت را درهم می نوردید. در فاصله چهارده ساله مشروطیت، از مرداد ۱۲۸۵ تا اسفند ،۱۲۹۹ عمر دولت هایی كه بر سر كار آمدند به طور متوسط از سه ماه بیشتر نبود.
در این بی ثباتی و عدم امنیت عوامل مختلفی از بی سوادی مردم گرفته تا نفوذ دولت های خارجی تأثیرگذار بود و كار را به جایی رساند كه مردم و روشنفكران و حتی شخص بیدار و آگاهی همچون ملك الشعرای بهار كه تمام عمر در راه آزادی قلم زده بود یك دولت متمركز و یك دولتمرد قوی را در سر می پرورانید كه بتواند شیرازه گسیخته مملكت را به جای خود باز آورد.
اینها همه موجب روی كار آمدن رضاشاه شد تلاش های بسیاری كرد؛ اما او نیز در كار اصلی، یعنی گسیختن بندهای سنت از جامعه و رساندن به دوران نو ناكام ماند. فصل مربوط به رضاشاه با همه اعوجاج های قابل فهمی كه دارد از قسمت های خواندنی كتاب است كه در آن ذكر آمار و ارقام و نشان دادن پیشرفت های چشمگیر جای تعصبات كور و كهنه را گرفته است. سرتاسر كتاب با نگاه درست یك مشاهده گر بی تعصب، با ذهن روشن یك محقق بیدار دل نوشته شده و نویسنده همه جا خود را از غرض های آلوده به مرض دور نگهداشته است.