- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 185224 - 113/7
- وزن: 0.40kg
پندنامه مارکوس قیصر روم و پندنامه بزرگمهر حکیم ایرانی
نویسنده: مارکوس اورلیوس , بزرگمهر
مترجم: ابوطالب تجلیل تبریزی
ناشر: دنیای کتاب
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 220
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1372 - دوره چاپ: 12
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
«تاملات» مارکوس اورلیوس آنتونیوس، شاه- فیلسوف روم باستان و واپسین فیلسوف رواقی نامدار تاریخ، از مشهورترین آثار کلاسیک جهان است. او یادداشتهای این کتاب را برای خود فراهم آورده بود، اما فربهی معنا و گستردگی میدان دیدش موجب شد تا «خود فردی» او مبدل به «خود جمعی» شود. بنمایههای این اثر را مقولاتی همچون خردگرایی، خود آیینی، ارادهگرایی، کلنگری، دمغنیمتشمری، قانونمندی هستی و مسئله مرگ تشکیل میدهند.
یکی از چهرههای معروف عهد ساسانی بزرگمهر بختگان است که منابع فارسی و عربی او را به خرد استثنایی و تدبیرهای حکیمانه وصف کردهاند، بزرگمهر حکیم در قیاس با دیگر اندیشوران باستانی در ادب ایرانی و عربی پس از اسلام از همه بیشتر نام از خود باقی گذاشته است. حتی ادیبان و کاتبان اواخر عصر اموی و عباسی میبایست حتماً چیزی از حکم بزرگمهر میدانستند تا دارای فرهنگ و کمالی جامع تلقی میشدند. ابومسلم خراسانی سردار معروف ایرانی خود را نوادهی بزرگمهر معرفی میکرده است و حکیم و عارف معروف سهروردی افکار بزرگمهر را یکی از منابع اصلی حکمت اشراق خود میشمرده است.
ابوذرجمهر حکیم فرموده است که از استاد خود پرسیدم که از خدا چه بخواهم که همه نیکیها خواسته باشم. گفت تندرستی و ایمان.
گفتم: ایمن از که باشم. گفت بر دوستی که از حسد و ریا دور باشد.
گفتم به هر وقتی چه چیز سزاوار کیست. گفت به جوانی فرهنگ آموختن و در پیری کردار نیکو داشتن و در سایر ایام به کار خود مشغول بودن.
گفتم چه سخن است که نزد همه کس مذموم است. گفت از سرّ خود گفتن.
گفتم بر جوانان چه نیکوتر و از پیران چه لایقتر. گفت بر جوانان شرم و دلیری و بر پیران دانش و آهستگی.
گفتم مهتری را که شاید. گفت آنکه نیک از بد داند و کار به کاردان سپردن.
گفتم از که حذر باید کرد. گفت از مردم چاپلوس و خسیس.
گفتم سخی کیست. گفت آنکه در بخشیدن شاد شود.
گفتم چه چیز است که بزرگی را تباه کند. گفت از اغنیاء بخیلی و از علما تکبر و از زنان بیشرمی و از مردان دروغگویی.
گفتم در دنیا بدبخت کیست. گفت درویش متکبر.
گفتم نعیم دارین به چه چیز توان یافت. گفت به شکرگزاری.
گفتم چه کنم به طبیب حاجت نیفتد. گفت کم خوردن و کم خفتن و کم شکفتن.
گفتم خردمند کیست. گفت آنکه پر داند و کم گوید.
گفتم خواری از چه خیزد. گفت از کاهلی.
گفتم راحتی در چیست. گفت در تنهایی.
گفتم پشیمانی از چه خیزد. گفت از شتاب زدگی.
گفتم آبرو از چه ریزد. گفت از طمع.
گفتم از اعمال، کدام پسندیدهتر، گفت تواضع، بیمذلّت و سخاوت نه از بهر مکافات.
گفتم اصل بزرگی از چیست. گفت از تواضع روی تازه داشتن.
گفتم از مردم چه ناخوشتر، گفت تندی از پادشاهان و حرص از دانایان و بخل از توانگران....