- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 172748 - 75/4
- وزن: 0.30kg
پس گل من کو
نویسنده: محمود طیاری
ناشر: میرکسری
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 174
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1380 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
شامل دوازده نمایش تک پرده
هسته ی مرکزی درام تصادفی است با ماشین برای کوچولوی هفت ساله [آرش] در سال 61 با کیفیات مطروحه در نمایش، که به مرگ او ، در دم منجر شد. دریا، دل شوره ی غالب حریم نشینان دریای خزر از سال 65 به بعد است. درون مایه ی نمایش و چفت و بست ساختاری آن بر این تلخ گونگی ، استوار بوده و در زمان واره ای پرشی موضوعی به یک خلأ تاریخی دارد. آیا نطفه بندی تم، ورای اشکال هنری یا بر پایه ی محاسبات هندسی آن است؟ پاسخ را از زبان نیمای بزرگ بشنویم: «ترکیب مدیون طراحی است.»
نقش ها:
پروین [زن] عزادار سیاه پوش
کیومرث [شوهر] با پیراهن سیاه و ریشی چند روزه
حامد [دایی] با کت چرمی، پیراهن سیاه، کتاب، مجله و دوربین
خانم جونی [مادر بزرگ]
آرش [پسر] هفت ساله – که از پیش در تصادف مرده
الهام [دختر] دوازده ساله
چند کوچولو با شاخه های گل [همشاگردی ها]
صحنه
خانه ای ویلایی کنار دریای تنکابن. یک راهرو کوتاه با در ورودی ]در عقب[ و هال با دو ستون گچی و طاقی های شکیل – در جلو – که اتاق خواب ها را از پذیرایی و ناهارخوری جدا می کند. خانه مهندسی ساز است با در و پنجره های آهنی سفید. قسمت بالای آن هلالی و مشبک است. از پشت شیشه های رنگی شاخ و برگ درختان با بار نارنج پیداست. زن کنار پنجره ی گوشه چپ انتهای صحنه – پشت به ما – در پذیرایی است. او با شاخه ای از درخت نجوا دارد.
صدای گرفته ی یک مرد : پروین . ]زن همچنان نجوا دارد[ پروین.
پروین : ]در نگاهی به پشت سر[ ها.
صدای مرد : بیا.
پروین : چیزی می خواهی؟
صدای مرد : نه کجایی؟
پروین : کنار پنجره.
صدای مرد : بازه انگار. چه سوزی می آد، ببندش.
پروین : چای می خوای؟
صدای مرد : ]عطسه می کند[ سرمامون نده، چای پیشکشت.
پروین : تو که سرما خوردی.
پروین شاخه را رها می کند. پنجره را می بندد. با نوک دماغش روی شیشه خط می کشد. موجی بلند صدای دریا را به داخل صحنه می ریزد.
صدای مرد : پروین.
زن در مویه ای آرام سر و شانه اش را تاب می دهد.
صدای مرد : پروین.
پروین : چیه جانم، چیه عزیزم. ]بر می گردد[ کلافه م کردی. یه سرماخوردگی و این همه دنگ و فنگ. گفتم که چای می خوای بهت بدم. شیر می خوای برات گرم کنم. روضه می خوای برات بخوونم.
صدای مرد : نه نه. هر کاری می خوای بکن، ولی روضه نخوون.
پروین : اگه کاری نداری راحتم بگذار. باشه؟
صدای مرد : باشه باشه. ]زن از پذیرایی به ناهارخوری می آید و به طرف پنجره ی گوشه چپ صحنه می رود. مرد از اتاقی که در خط دوم صحنه مجاور کریدور است، بیرون می آید[ راحت باش کاریت ندارم. فقط …
پروین : ]با فریاد[ فقط راه نرو. فقط فکر نکن. فقط غصه نخور. فقط نفس نکش. مثل همیشه. این حرفته، مگه نه؟
مرد : حالا چرا صدات رو بلند کردی؟
پروین : ]آهسته و با گریه [ صداتم بلند نکن.
مرد : خب، نگرانتم. تو رو خدا آروم باش.
پروین : آروم، همون طور که دریا آرومه. ]ناگهان[ دریا، دریا، تو آرومی؟
مرد : همان طور که غروب آرومه.
پروین : غروب؟
مرد : می بینی که …
کنار او مقابل پنجره می ایستد.
پروین : من فقط یه جا آرومم.
مرد : کجا؟
پروین : وادی، آرامگاه، پیش بچه م.
مرد می خواهد دستش را روی شانه ی او بگذارد. زن جا خالی می کند و روی یک صندلی کنار میز ناهارخوری می نشیند و به نقطه ای از هال خیره می شود. صدای دریا در سایه روشن صحنه، زمینه ی سکوتی دلخواه برای آن دو است. در ادامه ی آن، پشت یکی از ستون ها، کودکی هفت ساله در لباس زورو، با کلاه و نقاب و دو هفت تیر برای لحظه ای به چشم مادر می آید.