- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 102952 - 209/3
- وزن: 0.20kg
- UPC: 9.8 = 12
پرگار
نویسنده: بیژن بیجاری
ناشر: نشر مرکز
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 95
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1374 - دوره چاپ: 1
کیفیت : درحد نو
مروری بر کتاب
مجموعه داستان
پس باید سالهای سال می گذشت ، تا شبی در مترو مونیخ باز یاد اصفهان افتاده باشی و یاد آن مغازه در ساحل زاینده رود و یاد پیرمردی که گونه هایش به آبنبات می مانست؟
بعد اینجا و بر سر این میزگرد و کوچک، امشب تصورت از شهرهای اروپا را وقتی ده ساله بودی به یاد آورده بودی :
اینجا زیر سطح شیشه ای میز ، تصویر لاله زایست که بر گستره اش، جای جای آسیابهای بادی پیداست و گلبرگ لاله های سرخش را انگار وزش نسیمی به بالای میز تابانده است و تو حتا خنکای نسیم را احساس کرده بودی و عطش آب را دقایقی پیشتر ، تو از ویترین آن اسلحه فروشی به اصفهان بیست و هشت سال پیش برگشته بودی، به آن اتاق رو به آفتاب دبستان شمس که تخته سیاهش را میخ تخته پاک کن خراشیده بود.
تا جایی که من تجربه کردهام ــ از استثناهای بسیاراندکِ موفق داوطلب مهاجرت ــ که تازگی ها و با تغییرِ قوانینِ اینطرفها، بسا که بسیار پیچیدهتر و مشکل آفرینتر هم شده، متقاضی باید از پشتوانههای اقتصادی یا علمی، فرهنگی و ادبیِ بسیاربسیار سطح بالا برخوردار باشد، و نیز بتوانَد بر زبان کشور مقصد، تسلط کافی و وافی داشته باشد. از سوی دیگر سن شخص نیز از عوامل بسیار مهم ست. من تصور میکنم، مثلن برای نویسنده ای در شرایط من، که زبان انگلیسی نمی دانست، تصمیم به مهاجرتِ اینقدر طولانی، و در آستانه ۵۰ سالگی نمیتوانست چندان تصمیمی عاقلانه محسوب شود.
امّا حالا که بهآن روزها میاندیشم، میبینم بیش از هر عامل دیگری ترس و شرایط موجود در آن فضای فرهنگیای که حاکم شد و آرام آرام در فضای اجتماعی فرهنگی که ــ از اوایل دهه هفتاد خورشیدی خودش بهرُخ میکشید، دستِ کم و در آنروزگاران میتوانست توجیهی باشد برای آن بد قولی به پدرم. و... و خُب، حال و اکنون همین که در کنارِ نوهام هستم اینجا، این خودش غنیمت بزرگی است... ت. و راستش خودم هم نمیدانم چقدر آن تصمیم درست بوده و یا نه....
...شخصیت قصه «همچون یک کارت پستال» از پس سالهای مانده در غربت، شبی در متروی مونیخ به یاد خاطرات نوستالژیک خود میافتد. رفت و برگشتهای ذهنی شخصیت داستان که در شهرهای آلمان در زمان برگزاری جشنهای اتحاد دو آلمان و فروپاشی دیوار برلین در حال رانندگی ست، او را به اصفهان دهه های پیشین زندگی خویش میکشاند. راوی در مرور و بازکاوی خاطرات خود، از پیرمردی لهستانی یاد میکند که در ساحل زاینده رود، مغازه دارد و جنگ لهستان، او را آواره ی اصفهان میکند. پیرمرد از آن سر دنیا با خود قایقی آورده که بی بادبان و پارو است و ...؛