دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

پرسه در خیابان های سرد

پرسه در خیابان های سرد

نویسنده: ناهید کبیری
ناشر: مروارید
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 104
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1393 - دوره چاپ: 1

 

مروری بر کتاب

مجموعه داستان

«کلمه ها» مثل گنجشک های بی قرار غروب اردیبهشت دور سرش پرپر می زدند و میل نوشتن شعر تازه ای را در نوک انگشت هایش بارور می کردند. با اینکه آفتاب بی رمق صبح بر شانه هاش نشسته بود گرم نمی شد. هیچ وقت گرم نمی شد و بخارغلیظ رودخانه «تیمز» سایه او را در فضای وهم آلود پلی که دو خیابان اصلی را به هم می دوخت، مثل همیشه گم می کرد.

تا به خانه برسد، آنقدر دیر شده بود که گنجشک ها از خیالش پریده بودند و مداد بی ثمر در میان انگشتانش به خوابی ژرف رفته بود. شاعر، تبعیدی کلمه هایی بود که نه از تبار شعرهای آن روزهایش، بلکه از جنس دلتنگی ها و حرف و سخن های این زمانه، به غربت ابدی او مهر رسانه ای زده بودند.

حالاکار از «چه کنم» های ۲۰ سال پیش گذشته و خود را به عادتی ملال آور وانهاده است. عادت پرسه زدن های روزانه در خیابان های سرد سنگفرش، توقفی بی هدف پشت شیشه های رنگ ووارنگ فروشگاه ها و بوتیک ها و سینماها و شکلات فروشی ها با آن هیبت ستبر سالخورده، موهای بلند و محاسن انبوه، بی آنکه نگاه آشنای رهگذری، صدای سلامی، گرمای دستی، خنده ای، یا پیامی ...

در نیمه های روز هوس نوشیدن قهوه ای با بخاری معطر، او را به کافه ای در همان نزدیکی ها می کشید و بر صندلی نرم و راحت همیشگی می نشانید تا ساعت ها قطره قطره به فنجانش لب بزند و او را با نیمه دیگر خود، برای ورق زدن یک روز باطل شده دیگر به خانه بفرستد.

آپارتمان قدیمی شماره ۱۲۰۴ راهرویی بلند و پله هایی چوبی دارد. جیرجیر 12پله از زیر پاهایش لیز می خورد تا او را به پاگرد دوم برساند و دست هایش را برای پیداکردن دسته کلیدی که اغلب گم می کند، از این جیب به آن جیب فرو ببرد. کت و کلاه و کیفش را شلخته و بی حوصله اینجا و آنجا می اندازد و برای روشن کردن سیگاری که تمام روز خمارش بوده، کبریت می کشد. حالافکر می کند یکی از سبب های دلتنگی اش برای وطن مثلاهمان سیگارکشیدن های آزادانه است.

در تاکسی، در خیابان، در کافه، در رستوران، و دلچسب تر از همه در پایان آن جلسه های ادبی و شعرخوانی ها و گپ زدن ها و چای نوشیدن ها... خب، در اینجا هم البته تا چند سال پیش بارها از سوی هموطنان مهاجر، با های وهوی و جاروجنجال و سروصدا برنامه هایی برایش تدارک می دیدند. بلیت هم می فروختند و سالن را پر می کردند.

اما بعد، تعداد آن جمعیت هیجان زده به زحمت می توانست صندلی های ردیف اول و دوم را پر کند. از او هم دیگر خسته شده بودند. شعرهایش انگار از نفس افتاده بود. هیچ حرف تازه ای برای مخاطب نداشت و از تکرار منظوم خبرهای دست دوم رسانه ها فراتر نمی رفت.

دست هایش را به هم می مالد. این اتاق بی آفتاب هم که هیچ وقت گرم نمی شود... از پشت پنجره خیابان خلوت پیداست و چند صنوبر که در مه غلیظ بعدازظهر فرورفته اند. فکر می کند انگار همه دنیا او را فراموش کرده اند. آیا «تانیا» هم او را از یاد برده است و دعوتش را بعد از این همه وقت به یکی، دو فنجان چای گرم نخواهد پذیرفت؟ هیزمی در بخاری می اندازد و دستش به طرف تلفن می رود ...

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات