- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 168354 - 86/3
- وزن: 0.40kg
پدرو پارامو
نویسنده: خوان رولفو
مترجم: احمد گلشیری
ناشر: آفرینگان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 220
اندازه کتاب: رقعی لب برگشته - سال انتشار: 1379 - دوره چاپ: 3
کیفیت : درحد نو _ نو
مروری بر کتاب
رولفو از مهمترین نویسندگان آمریکای لاتین است که تنها دو کتاب منتشر کرده. داستان بلند «پدرو پارامو» و «دشت سوزان» که مجموعه داستان است. داستانهای رولفو در روستاهای مکزیک میگذرند و ر
یدادهایی از دوران پس از انقلاب مکزیک را روایت میکنند.دنیای رولفو تراژیک، پر از نفرت، خشونت و درماندگی است.
«پدرو پارامو» داستانی است درباره تلاش جسمی و روحی یک «کاسیکه» (لقب رئیس قبیله در برخی نواحی امریکای لاتین که پیشینهاش به دوران ماقبل کریستف کلمب میرسد)، روستایی کمحرف و توداری که شخصیت پیچیده و متناقضش در هالهای از ابهام پوشیده شده است. وقایع داستان نیز در جهنمی اساطیری و زمینی میگذرد، با ساکنان مردهای که به سبب خطاهای گذشتهشان پیوسته در تلاطمند.
این اثر رمانی کلاسیک و هولناک، به شیوه رئالیسم جادویی است که اسطورهها، عقاید مسیحی، مفهوم مرگ و رابطه پدر و پسر را به چالش میکشد و خلاصهوار به تاریخ امریکای لاتین و مکزیک نیز میپردازد. مضمون این رمان اقتدار مطلق فئودالی پیش از انقلاب مکزیک است.
خوان پرسیادو از اهالی ایالت خالیسکو بهخاطر قولی که به مادرش داده به جستجوی پدرش پدرو پارامو، رئیس دهکدۀ کومالا برمیآید که در گذشته او و مادرش را رها کرده و رفته بود. مردی قاطرچی با زبانی عجیب او را به دهکده میبرد اما به پرسیادو میگوید که پدرو پارامو مدتها پیش مرده است. بعد از مدتی خوان متوجه میشود که خود آن قاطرچی نیز از مردگان بوده و او با یک شبح هم کلام بوده است. به تدریج پای مردگان بیشتری به داستان باز میشود. مردگانی که هرکدام به نحوی در خدمت پدرو پارامو بودهاند. این گونه است که سرگذشت رئیس دهکده مرموز بازسازی میشود و خواننده با چهره سلطهگر، لذتجو، شیاد و آزمند او آشنا میشود.
آفتاب رفته رفته بالا مي آمد و سايه هارا مي تاراند. متلاشي شان مي كرد. اتاقي كه در آن خوابيده بودم از گرماي تن هاي خفته گرم مي شد. روشنايي بامداد از لاي پلك هاي بسته ام گذشت. صدايشان را مي شنيدم: «جوري به خودش مي پيچه كه انگار نفرينش كرده ان. تازه تموم نشوني هاي آدم هاي خبيث رو هم داره. بلند شو، دونيس! نيگاش كن. ببين چطوري روي زمين پيچ و تاب مي خوره و غلت و واغلت مي زنه. داره كف به لب مي آره. حتم دارم خيلي خون كرده. تو هم اصلا حاليت نشد....
خوان رولفو در پدرو پارامو، که آکنده از نومیدی و سنگدلی است و تسلسل زمانی در آن بهکلّی گسسته است، به شیوهای شاعرانه و رئالیستی جهان ناپدید شدة پیش از انقلاب و استثمارگریهای مالک مستبد آن را با زبانی عاری از خشونت و حتی تلخی باز میگوید. دوران محدود و درخشان نویسندگی خوان رولفو یکی از شگفتیهای ادب امریکای لاتین است.
خوان پرسیادو به درخواست مادر رو به احتضارش برای یافتن پدر خود، پدرو پارامو، راهی شهر کومالا می شود. کومالا، شهر عجیبِ نجواها و سایه هاست و به نظر می رسد که در آن، فقط خاطرات و توهمات هستند که به زندگی ادامه می دهند. در خیابان های تاریک و ویران این شهر، که زاده ی استبداد خانواده ی پارامو است، پژواک صدای ارواح زجرکشیده ای به گوش می رسد که اسرار گذشته را در دل خود جای داده اند. در این رمان بسیار جذاب و به یاد ماندنی، زمان در جریان سحرآمیزِ رویاها، آرزوها و خاطرات از ذهنی به ذهن دیگر گذر می کند. این کتاب افسانه ای، شما را به سفری فراموش نشدنی به شهر مرگ خواهد برد.
او نویسندهای است که نسبت به بیعدالتی اعتراض نمیکند اما، در سکوت، از وجود آن همچون بخشی از یک بیماری مسری، که زندگی نام دارد، رنج میبرد. خوان رولفو در رمان پدرو پارامو داستان نمیپردازد، او عصارة تجربهای را که در جهان پیرامون خویش، جهان سایههای بدون جسم، بر آن دست یافته ارائه میدهد....
اتاق شما همین است.
در نداشت. شکافی برای ورود دیدم. شمع را روشن کردم و اتاق را خالی یافتم.
به زن گفتم:
ـ اینجا تختخواب ندارد!
ـ مهم نیست. شما خسته هستید. خستگی همان کار تشک و تختخواب را انجام می دهد. امشب بر کف زمین بخوابید. فردا تختخواب برایتان می آورم. می دانید که نمی توان در چنین مدت کوتاهی اتاقی را آماده کرد. کاش پیشتر خبر می دادید. مادرتان همین امروز به من اطلاع داد.
ـ مادرم… ولی مادرم مرده.
ـ آه، پس برای همین صدای ضعیفی داشت. گویی از فاصله ای خیلی دور حرف میزند. خوب، چه زمانی مرد؟
ـ هفت روز پیش!
ـ بیچاره دولورس. بدون تردید احساس تنهایی کرده. به هم قول داده بودیم با هم بمیریم تا اگر در مسیر مشکلی باشد، به یکدیگر کمک کنیم.