- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 117809 - 4/6
- وزن: 0.40kg
- UPC: 12
پاکت ها
نویسنده: ریموند کارور
مترجم: مصطفی مستور
ناشر: رسش
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 206
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1382 - دوره چاپ: 1
کیفیت : درحد نو ~ نو ؛ نوشته تقدیمی دارد
مروری بر کتاب
مجموعه ي روايت امروز فرصتي است كوتاه براي روايت كوشش هاي تازه در ساحت داستان ، شعر ، نمايش و سينما . از اين جا و از آن جا . كه اگر روايتي ، معنايي در دلي بنشاند يا نوري از روزني بگشايد ، باري اين فرصت كوتاه - به باور ما - به بار نشسته است .
رئالیسم عریان آثار کارور به استیصال یقه چرک ها می پردازد و از مردمی می گوید که مدام در هراس به سر می برند. آثار کارور نمونه ی مجسم مینیمالیسم است و در نوشته های گالاگر مختصری چاشنی رمانتیسیسم مخلوط شده است . دنیای آن ها دنیایی است که استیصال در آن موج می زند .در داستان "پاکتها"، مرد جوانی بعد از دو سال پدرش را در کافهای ملاقات میکند .طی این ملاقات پدر علت واقعی جدایی از همسرش را توضیح میدهد ...
یکی از روزهای گرم و مرطوب است. من از پنجرهٔ اتاقام در هتل میتوانم بیشتر قسمتهای میدوسترن را ببینم. میتوانم چراغهای بعضی ساختمانها را که روشن میشوند، دود غلیظی را که از دودکشهای بلند بالا میروند، ببینم. کاش مجبور نبودم به این چیزها نگاه کنم.میخواهم داستانی را برای شما نقل کنم که سال قبل وقتی توقفی در ساکرامنتو داشتم، پدرم برایم تعریف کرد. مربوط به وقایعی است که دو سال قبل از آن پدرم را درگیر کرده بود. آن موقع هنوز او و مادرم از هم طلاق نگرفته بودند.
من کتاب فروشام. نمایندگی یک سازمان معروف تولید کتابهای درسی را دارم که دفتر مرکزیاش در شیکاگو است. محدودهٔ کاری من ایلینویز، بخشهایی از آیووا و ویسکانسین است. وقتی در اتحادیهٔ ناشران کتاب غرب کشور در لوسآنجلس شرکت کرده بودم فرصتی دست داد تا چند ساعتی پدرم را ملاقات کنم.
از وقتی از هم طلاق گرفته بودند ندیده بودمش، منظورم را که میفهمید. آدرساش را از توی کیف جیبیام بیرون آوردم و بهاش تلگراف زدم. صبح روز بعد وسایلام را به شیکاگو فرستادم و سوار هواپیمایی به مقصد ساکرامنتو شدم.
دقیقهای طول نکشید که شناختماش. جایی که همه ایستاده بودند، –میشود گفت پشت در ورودی– ایستاده بود. با موهای سفید، عینکی بر چشم و شلوار بشوی و بپوش قهوهای رنگ.
گفتم: «پدر، حالات چه طوره؟»
گفت: «لس»
با هم دست دادیم و رفتیم به طرف خروجی.
گفت: «مری و بچهها چه طورند؟»
گفتم: «همه خوب اند،» که البته حقیقت نداشت.
پاکت سفید شیرینی فروشی را باز کرد و گفت: «کمی خرت و پرت برات گرفتهام میتونی با خودت برگردونی. زیاد نیست. کمی شیرینی بادام سوخته برای مری و کمی هم پاستیل میوهای برای بچهها....
من نویسنده ی سیاسی نیستم. با این وجود از حمله ی منتقدان دست راستی امریکا در امان نبوده ام. آن ها سرزنشم می کنند که چرا تصویر خندان تری از امریکا نکشیده ام، که چرا به اندازه ی کافی خوش بین نبوده ام و یا چرا داستان هایی می نویسم که در مورد آدم هایی است که در زندگی موفق نمی شوند... ... من داستان هایی می نویسم که نقل ملتی است بدبخت. آدم هایی که همیشه کسی را ندارند تا به جایشان حرف بزند. من به نوعی شاهدم... من شاهدم، شاهد این زندگی ها. من نویسنده ام