- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 156476 - 87/1
- وزن: 0.50kg
واقعه اعدام جهانسوز و ریشه های سیاسی و اجتماعی آن
نویسنده: نجفقلی پسیان
ناشر: مدبر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 320
اندازه کتاب: رقعی گالینگور - سال انتشار: 1370 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : نو ؛ جلد کتاب سائیدگی مختصری دارد
مروری بر کتاب
آن زمان که بنهادم، سر به راه آزادی دست خود زجان شستم، از برای آزادی
در فاجعه ای دیگر، گروهی از افسران و دانشجویان دانشکده افسری نیز به رهبری محسن جهانسوز که افسری تحصیلکرده و میهن دوست بود در خزان این سال دستگیر و به اتهام قیام علیه امنیت کشور راهی زندان شدند. آنان گروهی از فرزندان دلیر این آب و خاک بودند که هرچند در ارتش نوین رضاشاهی تربیت شده بودند، اما روح آزادیخواهی و میهن دوستی آنان، این همه دیکتاتوری و زورگویی را تاب نیاورد و جان بر کف نهادند تا به تاریخ ایران نشان دهند که حتی در آن نظام دست پرورده خودکامگی نیز هستند کسانی که بی هیچ ترسی در برابر دیکتاتوری نظامی تا دندان مسلح بایستند. محسن جهانسوز در ماه پایانی این سال دهشتناک به حکم دادگاه نظامی صحرایی به جوخه آتش سپرده شد...
محسن جهانسوز دارای اعتقادات نازیستی بود گروهی از ملی گرایان افراطی را به دور خود جمع کردهبود. امان الله قرشى بعدها این گروه را جمعی خام و نامتجانس عنوان کرد که افراد آن اطلاعات سیاسى و اجتماعى چندانى نداشتند و خیلى زود بساطشان توسط پلیس سیاسى برچیده شد.
محسن جهانسوزی علیرغم شکنجههای سنگین بر روی وی، به ارتباط با دولتهای خارجی اقرار نکرد که این موضوع در گزارش شهربانی ذکر گردید. با این حال ۱۲ روز پس از آن که بازجویان شهربانی اتهامات او را بیدلیل دانسته و وی را بی گناه اعلام کردند، در روز ۲۲ اسفند ۱۳۱۸ در زندان قصر به جوخه اعدام سپرده شد.
سهام الدین غفاری (ذکاء الدوله) در خاطرات خود، که در فروردین ۱۳۲۷ در نشریات آن عصر به چاپ رسیده، به اعدام محسن جهانسوزی توسط شهربانی رضاشاه چنین اشاره کردهاست:
«ساعت یازده و نیم روز بیست و دوم اسفندماه سال ۱۳۱۸، اراضی کاظمآباد، خرابه واقع در شمال شرقی قصر قاجار شاهد یک صحنه تراژیک و جنایت آمیز دوره بیست ساله حکومت استبدادی رضاشاه بود. مردی که قرار بود اعدام شود به زحمت ۲۵ ساله به نظر میرسید. دادستان ارتش و طبیب قانونی (پزشک احمدی) در آن محل حاضر بودند. چون طبق معمول خواستند چشم او را ببندند با صدایی محکم گفت: چشم مرا نبندید؛ با چشم باز هم میتوان جان داد، … زنده باد ایران»