- موجودی: موجود
- مدل: 190875 - 83/2
- وزن: 0.32kg
وازدگان خاک
نویسنده: آرتور کستلر
مترجم: علینقی حجت الهی , پوراندخت مجلسی
ناشر: سپیده سحر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 320
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1382 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
دو هفته پیش موضوع را شوخی می گرفتم وتصور می کردم بهترین دفاع در مقابل پلیس اعتقاد داشتن به بی گناهی خود است، اما حالا کم کم با قهرمان کتاب کورتلین هم عقیده می شوم که گفته بوداگر به دزدیدن برج ایفل هم متهم شود سعی نخواهد کرد از خود دفاع کند بلکه فوری پا به فرار خواهد گذاشت.
از آن وکیل دعاوی پرسیدم یک نفر چه جرمی باید مرتکب شود تا حدود شش ماه به زندان بیفتد؟
اول خیال کرد مستم، بعد متوجه قضیه شد...
این کتاب بهنوعی خودزندگینامه یکسال از زندگی آرتور كوستلراست: تقریباً از اوت 1939 تا اوت 1940مقطعی حساس و بحرانی در تاریخ اروپا و بالاخص فرانسه که در این زمان محل اقامت این نویسندهی پُرجنبوجوش بوده است. کتاب با مسافرت کستلر و دوستش به جنوب فرانسه آغاز میشود. آنها به دنبال جای آرامی میگردند تا در آن مکان، کستلر به نوشتن رمان تازهاش مشغول شود، رمانی که بعدها خواهیم فهمید، همان شاهکارش "ظلمت در نیمروز" است.
جای مناسب پیدا میشود اما اتفاقات سرنوشتساز به سرعت از پی هم میآیند؛ شوروی و آلمان به توافق مهمی میرسند (مولوتوف – ریبنتروپ) و دست آلمان برای حمله به همسایگانش باز میشود. با حملهی آلمان به لهستان، فرانسه و انگلستان به آلمان اعلام جنگ نمودند و در این شرایط کستلر و دوستش به پاریس برمیگردند. در پاریس پلیس خارجیان را احضار و بازداشت میکند و این قضیه شامل کستلر هم میشود. او که مدتی را در زندانهای اسپانیا (فرانکو) زیر حکم اعدام گذرانده است در اینجا نیز طعم زندان و اردوگاه کار اجباری را میچشد. او پس از سه ماه آزاد میشود اما با نزدیک شدن نیروهای آلمانی به دنبال راه فرار از فرانسه است و ...
... آقای لویی خیلی کاردارند… یک ساعت و نیم انتظار کشیدم بعد منشی چاپلوس کوچک اندامی آمد و پرسید چه میخواهم… آقای لویی خیلی کار دارند و فرصت دیدن کسی را ندارند ولی قول دادند پروندهٔ شما را بررسی کنند… پنج روز بعد آپارتمانم را بازرسی کردند و “ دایرهٔ بازگرداندن خارجیان ” مهلتی ۴۸ ساعته به من داد. چندین بار کوشیدم آقای لویی را ببینم ولی همیشه کار داشت.
یک بار منشی اش گفت که در دفترش نیست ولی صدای او را از اتاق مجاور شنیدم؛ بنابراین دیگر دنبالش را نگرفتم… چرا نمیروید لیون بلوم را ببینید… بلوم نتوانست مرا بپذیرد. بستری بود… وقتی منشی اش وضع مرا برایش توضیح داد بلافاصله به آقای کومب رئیس بخش خارجیان اداره امنیت ملی تلفن زد… به اداره امنیت رفتم… آقای رئیس خیلی کار دارند… مورد شما به شهربانی مربوط است… ملاقاتی داشتم با یکی از معونان دست نیافتنی آقای لویی که بازرس بنوآ نام داشت… وقتی من صحبت میکردم بازرس بنوآ به لب میزش تکیه داده و سهل انگارانه سیگار میکشید… به من مستقیم پیشنهاد نکرد که خبر چین اش باشم… وقتی مهلت سه هفته ای پایان یافت، طبق قرار به دیدارش رفتم. چندین بار کوشیدم او را ببینم ولی هربار که کارت ویزیتم را برایش میفرستادم، یا خیلی کار داشت و یا در اداره نبود...
...جماعت خارجیها که در دو روز اخیر به وسیلهی پلیس هوشیار ما بازداشت شدهاند سمبل خطرناکترین عناصر تبهکار پاریس بودهاند. وازدگان واقعی خاک!» به قول نویسنده همین چند سال پیش بود که ما را شهیدان توحش فاشیستی، پیشآهنگان نبرد برای تمدن، مدافعان آزادی و چه چیزهای دیگری نامیده بودند. روزنامهها و دولتمردان غرب در مورد ما سر و صدا و اعتراض کرده بودند، شاید به خاطر اینکه ندای وجدان خود را خاموش کنند و حالا ما شده بودیم وازدگان خاک...