- موجودی: موجود
- مدل: 189892 - 38/1
- وزن: 0.30kg
و دیگران
نویسنده: محبوبه میرقدیری
ناشر: روشنگران و مطالعات زنان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 216
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1386 _ 1384 - دوره چاپ: 4 _ 1
مروری بر کتاب
زینت، من که می گویم کار خدا بود. وگرنه بعدِ این همه سال او...ه! من کجا و تو کجا؟ خیال می کردم دیدارمان به قیامت افتاده است و حالا، حالا هم کسی چه می داند؟ شاید دیدارمان به قیامت بیفتد! اگر این شب بگذرد و شب بعد هم بگذرد و چند شب بعدتر و آن وقت، آن وقت است که معلوم می شود دیدار بعدی به قیامت است یا نه، اینجا، همین دنیا. آخ که چقدر دلم می خواهد دیدار بعدی همین دنیا باشد زینت!
می دانی، من خیلی کارها دارم. با تو هم، با تو هم کار دارم، حرف دارم، حرفها دارم برایت و از تو حوصله ی شنیدن می خواهم، دو گوش شنوا، داری؟ داری زینت؟ داری، می دانم که داری. اگر هم نداشته باشی من ازت می خواهم، به زبان خوش، به خواهش، به تمنّا؛ نشد بازور! فکرش را کرده ام. سرت داد می کشم، می گویم زینت خانم، سرکار علّیه ی محترمه، حاجیه زینت خانم، فقط چند دقیقه، چند دقیقه بنشین و به حرفهای من گوش کن. گبرو لامذهب که نیستم. تازه، گیرم که باشم، نگاه کن، آدمم. یک آدمی مثل تو، زنی مثل تو، ببین.
چه تفاوتی دارم با تو؟! بیست سال جوان ترم و این، این بیست سال امروز که دیدمت دانستم بر من چه سخت گذشته و بر تو؟ نه. حالا دیگر چهره ی تو نشان نمی دهد بیست سال از من بزرگتر باشی! هیچ به تو نمی آید جای مادر من باشی! دیدمت، توی راهرو؛ با روپوش طوسی و روسری ابریشم سفید و گلهای ختمی به رنگ آبی، به رنگ لیمویی و حاشیه ای از رنگ طوسی روپوش ـ کمی روشن تر ـ و مویت، معلوم بود که بلند است و رنگ مویت؟ پیدا نبود. روسری را سفت و قرص آورده بودی جلو، تا میان پیشانی و زیر گلو؛ با گیره ای سفید جمع کرده بودی و دسته های روسری سینه و شانه ها را پوشانده بود.
دو گل ختمی روی شانه ها و پایین تر، دو گل روی سینه و راه که می رفتی دسته های روسری از سر شانه و سینه ات می لغزید، نرم، یک جوری، یک جوری که انگار دو بال کوچک و این جور، تو با آن قدم های آهسته به فرشته ای می ماندی! مرا دیدی. هر بار که رفتی و آمدی مرا دیدی. نشسته بودم روی نیمکت، پشت به در اتاق رادیولوژی، منتظر عکسم بودم....
و دیگران حکایت عشقی بدفرجام است. قصه ی تنهایی است و ترس. ترسی ابدی، ترسی زنانه، مباد تنها بمانم، مباد هرگز لذت دوست داشتنی و دوست داشته شدن را نچشم... اما آنچه زن تجربه می کند، نه عشقی راستین، نه احساسی غرور آفرین که بتوان آن را فریاد کرد و در حریم امن آن آشیان ساخت.بل فرورفتن در دامچاله ی احساسی تند و گنگ و همراه با شرمساری است؛ دست بردن به کاسه ی دیگری و دزدیدن چیزی که سهم تو نیست. آیا به راستی این عشق بود یا تو با نیازی عنان گسیخته به آن عشق دادی تا سرانجام با فریب بزرگ روبرو شوی و وانهاده و وامانده فریاد برآوری نه! نه! این، آن نبود که می خواستم...
اکنون سومین رمان محبوبه میرقدیری در دست شماست.
جوایزی که این کتاب برنده شده است
برنده جایزه مهرگان ادب
رمان برگزیده سال ۱۳۸۵