- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 97234 - 201/2
- وزن: 0.70kg
- UPC: 30
هیلاج نامه
نویسنده: فریدالدین عطار نیشابوری - احمد خوشنویس
ناشر: سنائی
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 359
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1371 - دوره چاپ: 2
کیفیت : عالی ~ درحد نو ؛ بالای عطف کتاب چسب خورده است
مروری بر کتاب
اکنون دربارهء مشهورترین مثنوی منسوب به عطار سخن میگوییم و آن«هیلاج نامه»است که«حلاج نامه»و«منصور نامه»هم نامهای دیگر آن است ...
عطار نیشابوری یکی از شناخته شده ترین مشاهیر ادب و عرفان ایرانی است. به اتفاق نظر اغلب تذکره نویسان، وی آداب طریقت را از شیخ "مجدالدین شرف بن موید بغدادی" جانشین شیخ "نجم الدین کبری" آموخت. استغراق عطاردر توحید و مقامات عرفانی وی به آن درجه بود که مولانا جلال الدین رومی، عرفان و سخن خویش را مدیون افکار و انفاس او می دانست.
هیلاج نامه از آثار منسوب به عطار است که در آن سخنان منصور حلاج توصیف و توجیه گشته است. مقایسه اشعار و کلمات دو کتاب اسرار نامه و هیلاج نامه، فصاحت کلام در کتاب دوم را کمتر نشان می دهد. در برهان جامع آمده که هیلاج بر وزن امواج لغت یونانی بمعنی چشمه زندگانی و به اصطلاح منجمان کدخدا یعنی طالع و روح مولود از سماویات می باشد.عطار در خصوص منصور حلاج گفته است: کار او کاری عجیب بوده است و واقعات غریب شیوه داشت که خاص بدو بود و عاشق صادق پاکباز بود. او را تصانیف بسیار است بعباراتی مشکل و کلماتی مغلق و در حقایق اسرار و معانی و معارف سخت کامل بود. کتاب حاضر که به تصحیح و با مقدمه ای از احمد خوشنویس تحت عنوان تحقیقی درباره عرفان و تصوف آغاز شده است، با استفاده از مقابله چندین نسخه خطی و چاپی تدوین گشته است....
ز بعد خالق کون و مکان را
ثنا بر خاتم پیغمبران را
حقیقت صدر بود از آفرینش
که او آمد حقیقت نور بینش
محمد آنکه نور شرع بنمود
در اینجا عین اصل و فرع بنمود
ز ایزد جزء و کل را پیشوا اوست
حقیقت نور چشم انبیا اوست
کمال شرع او در عالم آمد
دل مجروح جمله مرهم آمد
چراغ آسمانها و زمین است
ازیرا رحمه للعالمین است
طلبکاریست گردون در بر او
بسر گردنده بر خاک در او
ندیده چشم عالم همچو او نور
درون جزو و کل اویست مشهور
طفیل خندهٔ او آفتابست
غم او کارفرمای سحاب است
جلال و رفعت او بیش از آنست
که گویم از زمین تا آسمانست
گرفته نور شرعش قاف تا قاف
فکنده غلغلی در نون ودر کاف
اساس شرع او آفاق بگرفت
در اینجا گه دل مشتاق بگرفت
ندیده انبیا این عزت و ناز
که ازحق یافت اینجا آن سرافراز
سرافراز دو عالم اوست اینجا
حقیقت مغز بد با پوست اینجا
به هر اندیشه او نغز آمد
از آن در آفرینش مغز آمد
شب معراج با حق گفته او راز
برفته سوی او کل آمده باز
بسوی ذات خویشش راه بخشید
مر او را عز و قرب و جاه بخشید
نیابد هیچکس چون او دگر عز
نباشد مثل او در دهر هرگز
زهی بگرفته تیغت ملک عالم
ز تو دیده شرف ابنای آدم
بتو آدم مشرف در زمانه
ز ذات او تو اصلی در میانه
حقیقت آدم آمد طفل راهت
از آن پیوسته باشد در پناهت
خلیل از شوق تو شد سوی آتش
از آن شد گلستان آتش بر و خوش
توی شاه و همه آفاق خیلاند
توی شاه و همه عالم طفیلاند
دو عالم بهر تو کر دست پیدا
چه نور و ظلمت و چه زشت و زیبا
طفیلت آفرید ای شاه جمله
که تاگشتی یقین آگاه جمله
تو آگاهی میان جمله ای دوست
جدا کردی حقیقت مغز از پوست
نیابد چشم دنیا چون توسرور
نه بیند نیز کس همچون تو مهتر
وصال دوست دیدستی حقیقت
ازو آمد یقین عین شریعت
ره وصل تو دیگر هر که بیند
دگر مانند تو رهبر که بیند؟
و...