- موجودی: موجود
- مدل: 194193 - 71/2
- وزن: 0.30kg
هنوز زنده اند
نویسنده: محمدعلی غریب شاییان
ناشر: بنیاد حفظ آثار و ارزشهای دفاع مقدس
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 100
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1386 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
مصور
سه روایت مفصل از عملیات مرصاد
يكي در بين منافقين تا مدت ها مي ماند و زنده برمي گردد. يكي تير به سرش مي خورد و هنوز كاملاً مداوا نشده برمي گردد. آنكه سومي است و فرمانده آن دو نفر، پس از مختصر پانسمان برمي گردد. بله، سه يار داستان ما « هنوز زنده اند!
از وسط تنگه جاده اي مي گذشت كه كرمانشاه را به سمت اسلام آباد متصل مي كرد. از بالاي تنگه به راحتي مي توانستيم دشمن را زير نظر بگيريم و كوچك ترين تحركاتش را جواب دهيم. بعدها نام اين تنگه به «مرصاد» معروف شد. انصافاً هم كمينگاه خوبي براي دشمن تدارک ديده شده بود. اين عمليات از چند نظر منحصر به فرد بود؛ بخصوص از نظر شيوه هجوم. در عمليات هاي قبلي فقط با دشمن بيروني درگير بوديم اما اين بار و پس از هشت سال، از بيرون توسط عراق و از درون با كمك ستون پنجم او؛ يعني منافقين مورد هجوم واقع شده بوديم.
اين عمليات به صورت گازانبري، از بيرون و درون به ما هجوم آورده بود. پذيرش قطعنامة 598 بر قدرت مانور و تحركاتشان افزوده بود و انگيزه قوي براي آنها ايجاد كرده بود تا به قول خودشان «كار را يكسره كنند.» منافقين سال هاي سال نيروهاي خود را سازماندهي كرده بودند. آنها منتظر يك چنين فرصت طلايي بودند و حال اين فرصت به دستشان آمده بود و نمي توانستند به سادگي از آن بگذرند. آنها در يك حركت شتاب زده، حتي دولت و كابينه خود را هم معين كرده بودند...
کتاب حاضر چشماندازی است به عملیات مرصاد که در مقابل حملة ناگهانی منافقین با پشتیبانی نیروهای عراقی پس از پذیزش قطعنامة 598 شکل گرفته بود. روایت این حماسه دقیقا منطبق بر واقعیت است و به صورت داستانواره برگرفته از خاطرات بازماندگان آن حماسه همچون «حاج جواد خسروی»، «رضا سلامی»، «سعید اسماعیل سیادت»، «حسن ادب»، «محمدابراهیم غریب شایبان» است.
نگارنده از راه مصاحبه و همسفر شدن با رزمندگان آن حماسه به مناطق عملیاتی، گردآوری کرده است. در یکی از خاطرات آمده است: «پذیرش قطعنامة 598 بر قدرت مانور و تحریکات منافقان افزوده و انگیزة قوی به آنها بخشیده بود، منافقین سالها نیروهای خود را سازماندهی کرده بودند و منتظر فرصت بودند. در شب عملیات، با سازماندهی نیروها از تنگهای به نام «مرصاد» که کرمانشاه را به سمت اسلامآباد متصل میکرد آنها را زیر نظر گرفته و نقشة سرکوبی منافقین ترسیم شد».
تيربارهاي دشمن در بالا مستقر بودند. دسـته اولِ مـا را هـدف قـرار دادند. كار يك مقدار مشكل شده بود؛ براي اينكه دشمن در تاريكي بـود و ما در روشنايي. آنها ما را مي ديدند و زير نظـر داشـتند. وضـع دشـمن تقريباً آشفته به نظر مي رسيد؛ چون تعداد قابل توجهي از تانك هايش زده شده بود. اينجا بود كه مقداري عقب نشيني كردند و بعضي از تانـك هـاي آنها شروع به فرار كردند. تعدادي از نيروهاي دشمن هم از تانـك پـايين آمده و پا به فرار گذاشتند. اوضاع كمي عوض شد و به قول معروف كار كمي گره خـورد؛ چـون از پـيش رو و پـشت سـر هـدف دشـمن واقـع مي شديم.
نيروها قاطي هم شده بودند. دشمن سرِ تيربارش را برگردانـده بود تا ما را بزند كه اتفاقاً به طرف نيروهاي خودش هم شليك مي كرد. پشت سرِ هم مورد هدف قرار مي گـرفتيم. سـريع بـه پيـك گروهـان گفتم:«برو به دسته اي كه جلوتر از ما رفته و مشغول شكار تانك هاسـت، خبر بده كه زودتر برگردد و كمـك كنـد تـا مـا از پـشت دچـار مـشكل نشويم.» در حالي كه بچه ها برمي گشتند و ما هم به كمك بچه هاي دسـته اول رفته بوديم، چند تـا از بچـه هـا زخمـي شـدند. يكـي از آنهـا بـرادر عزيزمان علي علومي بـود. بعـد از مجـروح شـدنش ديگـر خبـري از او نداشتيم؛ حتي جنازه او را هم پيدا نكردند داشتيم برمي گشتيم و سريع مي دويديم. من و بي سيم چي باهم بـوديم.
يك دفعه احساس كردم پاي من در هوا تاب مي خورد. همان پايي كه تير خورده بود، دور خودش چرخيد و به زمين برخـورد كـرد؛ يعنـي آمـدم روي آن پا و محكم خوردم زمين. در يك لحظه متوجـه شـدم پـاي مـن كاملاً قطع شده است. احساس كردم توان راه رفتن ندارم. رگبار شـديدي روي ما مي باريد. بي سيم چي گفت:«بيسيم مـا هـم تيـر خـورده، ديگـر نمي توانيم با عقب تماس بگيريم.» ناچـار شـدم يـكسـري دسـتوراتم را توسط او به بچه ها برسانم.
به او گفتم:«برو به طرف بچه ها؛ ديگر با مـن هم كاري نداشته باش.» سختش بود از من جدا شود. تحكم كردم؛ مجبور شد برود. خب، مجروح شده بودم و اگر او پيش من مي ماند كـار بيـشتر گره مي خورد. بچه ها همچنان با دشمن درگير بودند و به هدف خودمـان رسيده بوديم. شـكار تانـك هـا بـه ثمـر نشـسته بـود. آرامـش دشـمن و سازمانش را به هم ريخته بوديم. حداقل نتيجه كارمـان ايـن بـود كـه آن شب نمي توانستند عملياتي بكنند. براي همين بچه هـا بـه طـرف خـاكريز خودي برگشتند.