- موجودی: موجود
- مدل: 191844 - 72/3
- وزن: 0.60kg
همراز با حافظ
نویسنده: محمدحسن فرح بخشیان ؛ حسن ژولیده نیشابوری
ناشر: سبط اکبر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 336
اندازه کتاب: وزیری سلفون - سال انتشار: 1384 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
محمدحسن فرحبخشیان مشهور به «ژولیدهٔ نیشابوری» در سال 1320 در نیشابور متولد شد. وی از کودکی در مراسمات مذهبی شرکت میکرد و به گفتهٔ خودش از 12 سالگی شعر سرودن را آغاز کرد. او قبل از انقلاب در مجموع حدود 4 سال و 2 ماه زندان را به دلایل مبارزاتی تجربه کرد.
لقب ژولیده را آیتالله طالقانی برای وی برگزید. ژولیده در دوران جنگ ایران و عراق در جبهه حضور داشت و برخی سرودههای حماسی وی به آن دوران برمیگردد. او در سال 1368 به ورامین رفت و تا آخر عمر در این شهر زندگی کرد. وی سرانجام در 19 مهر 1386 درگذشت و در گلزار شهدای حسین رضای ورامین به خاک سپرده شد.
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
نه تنها سر، برایت بلکه از سر بهتر آوردم
پی ابقای قَد قامَت، به ظهر روز عاشورا
برای گفتن "اللّهاکبر" ، اکبر آوردم...
علی را در غدیر خم، نبی بگرفت روی دست
ولی من روی دست خود، علی اصغر آوردم
اگر با کشتن من دین تو جاوید میگردد
برای خنجر شمر ستمگر ، حنجر آوردم
برای آنکه قرآنت نگردد پایمال خصم
برای سُمّ مَرکبها ، خدایا پیکر آوردم
علی، انگشتر خود را به سائل داد اما من
برای ساربان انگشت با انگشتر آوردم...
من (ژولیده) میگویم، حسین بن علی گفتا:
الهی بهر قربانی به درگاهت سر آوردم
***
گر بشر شاه بُوَد یا که گدا میمیرد
گر غنی هست و یا از فقرا میمیرد
ناخدا غرّه مشو باد به غبغب مفِکن
که به جز ذات خدا غیر خدا میمیرد
آدمیزاد اگر عمر دو صد نوح کند
یا که چون خضر خورد آب بقا میمیرد
کاسه از آب چو لبریز شود میریزد
هر درختی که بیفتاد ز پا میمیرد
شمع گر شعله کشد از سر شب تا به سحر
ز نسیمی که وزد باد صبا میمیرد
تا صداقت شود از صدق و صفا بهره بری
چون صداقت روَد از بین ، صفا میمیرد
مهدیا زود بیا کز اثر فسق و فساد
نور ایمان بخدا در دل ما میمیرد
منِ (ژولیده) چهگویم که ز دوری رخت
آه در سینهی ما ، وقت دعا میمیرد
***
مردن حقیقی ست، مسجل، شعار نیست
از چنگ مرگ ، راه گریز و فرار نیست
بلبل به گوش گل سحر این نغمه میسرود
یک دم غنیمت است ، همیشه بهار نیست
دل خوش مکن به کهنهسرایی که حاصلش
جز درد و رنج و محنت اندوهبار نیست
دنیا بود چو مزرعه ، ما جمله برزگر
کشت آن کند که بذر دلش تخم خار نیست
بهرام گور ، گورخران را شکار کرد
اکنون به گور خفته و فکر شکار نیست
یک دم ز اسب سرکش غفلت پیاده شو
زیرا جهان به اسب مرادت سوار نیست
مانند خضر گر که خوری آب زندگی
دل خوش مکن! که تا به ابد خوشگوار نیست
گیرم تمام ملک جهان را تو صاحبی
بهر بقای تو سند اعتبار نیست
کلک قضا نوشته به پیشانی بشر
جز ذات حق کسی به جهان ماندگار نیست
(ژولیدهام) که صبح و مسا گویم این سخن
مردن حقیقی است ، مسجل ، شعار نیست