- موجودی: موجود
- مدل: 186007 - 120/2
- وزن: 0.80kg
هما + آرزو
نویسنده: محمد حجازی
ناشر: ابن سینا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 120 + 176
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1351 _ 1343 - دوره چاپ: 6 _ 3
کمیاب - کیفیت : درحد نو _ نو ؛ با گالینگور صحافی شده
مروری بر کتاب
هما
این کتاب نخستین داستانی است که به قلم نویسنده نگارش شده و ماجرای آن به دوران پیش از انقلاب اکتبر باز می گردد. حسنعلی خان، مردی آگاه و روشنفکر است که در پی مرگ دوست گرامی اش، سرپرستی همسر و فرزند او هما را در کنار سرپرستی خانواده خود به دوش می گیرد. او خود را موظف می داند تا از یادگاری رفیق اش به بهترین نحو مراقبت کند؛ حال آن که گذر زمان عشقی ممنوعه را در وجودش پرورش می دهد و کار را به جایی می رساند که مرد در دوراهی دشواری که یک سویش رسیدن به کام دل و سوی دیگرش جوانمردی است گرفتار می شود. هما دختری است که دل از حسنعلی خان می برد.
ماه اول زمستان و صبح زود است . مردی بلند قد با قیافه ای نحیب وارد بازار سمسارها شد و پس از اندکی تردید به طرف دکاندار پیری رفت و پالتویش را از تن درآورد و به دکاندار گفت : چند می خری..
داستان کمی پیش از انقلاب اکتبر، هنگامی که مناطق شمالی ایران در اشغال سپاهیان امپراطوری روس بودند، اتفاق میافتد. حسنعلی خان، قهرمان داستان، مردی کتاب خوانده و روشنفکر است که دوست عزیرتر از جانش درگذشته و زن و یگانه دخترش، هما را به او سپرده است. اما حسنعلی خان خود زنی نادان و بد رفتار دارد و از ناسازگاریهای او رنج میبرد، او که تنها دلخوشیاش به هما و تربیت اوست هشت سال است که از او و مادرش نگهداری میکند و با اینکه مختصر عایدی ملکش برای تأمین احتیاجات خانوادهی خود و رفیق ناکامش کافی نیست، مخارج ماهانهی آنان را میپردازد. قصه جلو میرود و درست هنگامی که هما بیست و یک سال دارد و باید شریک عمر شایستهای برایش انتخاب شود خواستگار جوانی به نام منوچهر که در مدرسهی آمریکایی تحصیل کرده و اکنون مشغول تجارت است، به خواستگاری هما میآید.
جوان قبل از خواستگاری، هما را دیده و شناخته و همدیگر را پسندیده و دوست داشتهاند و این خواستگاری با اطلاع و اجازهی خود هماست.حال حسنعلی خان پس از خواندن نامه خواستگاری بسیار رقتبار و شایان ترحم است. چرا که وی به مرور زمان چنان دلباخته دست پرورده خویش شده که آنی نمیتواند از او جدا شود و این علاقه و محبت، که از حس وظیفه و تکلف سرچشمه گرفته بود، اکنون خزنده و پنهانی جای خود را به عشقی سوزان و بیامان داده است.
آرزو
ای ساز من نغمه ی خاموشی چرا سر داده ای ! مگر نمی دانی که در این تنهائی و درماندگی ، به جز تو هم راز و هم زبانی ندارم ! این همه شور و غوغا را اگر تو خاموش باشی ، چگونه در سینه نگاه دارم و زنده باشم ! آرزو ها و عشق ها و آزردگی ها و ناله های پنهان مرا تو می دانی و به زبانی که همه را بگوید و هیچ نگوید ، به گوش صاحب دلان می رسانی و یار و غم خوار می جوئی.