- موجودی: موجود
- مدل: 190479 - 102/5
- وزن: 0.20kg
هفت داستان
نویسنده: رضا قیصریه
ناشر: روشنگران
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 165
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1372 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
... حرفت را هرگز قبول نداشتم که شاعر باید احساس زمان خود باشد و احساس نسل خودش. به نظر من شاعر باید احساس تمام زمان ها باشد و تمام نسل ها. بازی نسل ها را قبول ندارم... هر نسلی، جوانی و دیوانگی خودش را دارد.» شادی ها و سر خوشی های جوانی دیر یا زود به جدیتی عبث بدل می شوند و خود فریبی و حسرت آغاز می شود .
آدم هایی ناتوان از زندگی کردن به باب دل خود، برای فرار از کابوس حال به گذشته می گریزند، به یادها و خاطره ها، به موفقیت های عاشقانه هرگزها، به عشق های از دست رفته، دوستی های دفن شده و سر انجام مرگ در راه که دیری است خویشاوندش گشته اند....
...از کلاس آمده بودم بیرون که سیگار بکشم، دیدم دختری در راهروی بلند دانشکده آرام و شمرده میآید. کیفی روی شانهاش آویزان بود و دستش را روی آن گذاشته بود. نزدیک من که رسید کمی ایستاد، تکانی داد به موهای سیاه بلندش که روی شانهاش ریخته بود و رفت توی کلاس.
به سیگار پک میزدم و از پنجره، عمارت تنومند، قدیمی و دود گرفته دانشگاه وین را تماشا میکردم و گاهی هم نگاهی میانداختم به راهروی بلند دانشکده که به دهلیزی میمانست. سیگارم که تمام شد سیگاری دیگر روشن کردم. میخواستم از فرصت استفاده کنم و تا میشود طولش بدهم. وقتی دو مرتبه رفتم تو، درس تمام شده بود و دانشجوها داشتند بلند میشدند. اما آفریچ با آن صورت گرد و گونههای توپر و پفکردهاش هنوز پشت میز نشسته بود و داشت کتابی را که جلویش باز بود میبست.
مرد آرامی بود و تا حدودی شوخطبع. میگفتند زمان جنگ دوم جزو چتربازهای آلمان بوده، اما به قیافهاش نمیآمد. با انگشت اشاره کرد به من. کنار میزش که رسیدم با لحنی کمی تند، اما آرام و شمرده طوری که بفهمم، گفت: «هر وقت دلت خواست میآیی و میروی، اینجا که کافه نیست. اینجا کلاس درس است. باید نظم داشت.» حرف که میزد ابروهایش را بالا میبرد و سه چین موازی هم روی پیشانیش میافتاد.
فهرست
ناریلا
لاتاری
کافکایی
ایستگاه زوریخ
خانم منیر آفاق
شیئ مشکوک
پوزخند