- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 169784 - 100/4
- وزن: 2.00kg
هشت اثر از محمد حجازی
نویسنده: محمد حجازی
ناشر: ابن سینا - امیر کبیر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 1212
اندازه کتاب: وزیری لب برگشته - سال انتشار: 1351 _ 1343 - دوره چاپ: 6 _ 2
کمیاب - کیفیت : درحد نو ~ نو ؛ صفحه آخر کتاب پروانه برعکس صحافی شده
مروری بر کتاب
محمد حجازی، ملقب به مطیعالدوله (۲۵ فروردین ۱۲۷۹ در تهران - ۱۰ بهمن ۱۳۵۲ در تهران)، نویسنده، رماننویس، نمایشنامهنویس، مترجم، سیاستمدار و روزنامهنگار معاصر ایرانی بود.وی فرزند نصرالله مستوفی، پدرش مستوفی دربار قاجار بود.
محمد حجازی تحصیلات مقدماتی خود را در مدرسه سن لویی در تهران انجام داد. پس از گذراندن دوران تحصیلی متوسطه به فرانسه رفت در آنجا دانشنامه مهندسی در تلگراف بیسیم گرفت و پایاننامه خود را در برلین به فارسی ترجمه کرد. در مراجعت به ایران به استخدام وزارت پست و تلگراف درآمد.
سپس عهدهدار سمتهای مختلفی شد، از جمله مدیر مجله «ایران امروز»، و «پست و تلگراف و تلفن»، شد و مقالات خود را در نشریات آن زمان بهخصوص باباشمل، به چاپ میرساند. حجازی صاحب سبکی نو و دلنشین در نویسندگی است و همین امر او را در دستهٔ نویسندگان درجه یک قرار میدهد.
پروانه :
گفتم تو که دل و همت سعدی نداری که به این سفر دور و دراز می روی توئی که حافظ وار از این جان شیرین و ...
آهی کشید و نگاهی به زمین و آسمان کرد و گفت : من گناهکارم...
داستان زنی عاشق شاعری می شود و خوشبختی را در خارج از خانه شوهر میجوید...
آرزو :
ای ساز من نغمه ی خاموشی چرا سر داده ای ! مگر نمی دانی که در این تنهائی و درماندگی ، به جز تو هم راز و هم زبانی ندارم ! این همه شور و غوغا را اگر تو خاموش باشی ، چگونه در سینه نگاه دارم و زنده باشم ! آرزو ها و عشق ها و آزردگی ها و ناله های پنهان مرا تو می دانی و به زبانی که همه را بگوید و هیچ نگوید ، به گوش صاحب دلان می رسانی و یار و غم خوار می جوئی.
آئینه :
آئینه عنوان کتابی است از محمد حجازی که شامل 94 مقاله می باشد که در سال 1307 هجری خورشیدی منتشر شده است.
پیام :
حاوی داستان های کوتاه
دوای دردها، نیکی است بشرط آنکه ندانند شما نیکید وگرنه نخواهند گذاشت نیک بمانید.
هما :
کتاب هما به قلم محمد حجازی روایتگر جدال میان عشق و وظیفه است. قصهای که در آن عشق جای همه چیز را گرفته و سبب کشمکشی درونی در وجود شخصیت اصلی داستان میشود. داستان کمی پیش از انقلاب اکتبر، هنگامی که مناطق شمالی ایران در اشغال سپاهیان امپراطوری روس بودند، اتفاق میافتد.
حسنعلی خان، قهرمان داستان، مردی کتاب خوانده و روشنفکر است که دوست عزیرتر از جانش درگذشته و زن و یگانه دخترش، هما را به او سپرده است. اما حسنعلی خان خود زنی نادان و بد رفتار دارد و از ناسازگاریهای او رنج میبرد، او که تنها دلخوشیاش به هما و تربیت اوست هشت سال است که از او و مادرش نگهداری میکند و با اینکه مختصر عایدی ملکش برای تأمین احتیاجات خانوادهی خود و رفیق ناکامش کافی نیست، مخارج ماهانهی آنان را میپردازد.
قصه جلو میرود و درست هنگامی که هما بیست و یک سال دارد و باید شریک عمر شایستهای برایش انتخاب شود خواستگار جوانی به نام منوچهر که در مدرسهی آمریکایی تحصیل کرده و اکنون مشغول تجارت است، به خواستگاری هما میآید. جوان قبل از خواستگاری، هما را دیده و شناخته و همدیگر را پسندیده و دوست داشتهاند و این خواستگاری با اطلاع و اجازهی خود هماست.
نسیم :
آخرین خبر که حتما باید روزی برسد بیشر از هر واقعه ما را به حیرت می اندازد.
گفتند رفیق دیرینم دچار حمله قلبی شده ...
با دلی سوزان و سری از حساب و دخل و خرج و حاصل زندگی گیج و پریشان به بالینش رفتم .
همینکه اسم مرا شنید چشمها را نیمه باز کرد و لبخندی زد ...
آهنگ :
پس از سالها هجران به رفیق کهنه ای برخوردم. شنیده بودم که تازه از سفر برگشته. روبوسی و احوال پرسی فراوان کردیم و از رقت و حزن آمیخته به نشاطی که از دیدن یار قدیم و به یاد آوردن خاطرات دوستی دست می دهد لذت بردیم ...
سرشک :
بهار بود و من جوان بودم، بساط سماور و عصرانه در کنار باغچه می درخشید و لبخند می زد، گل طاوسی عطر می پاشید و دانه دانه از شوق بر سر ما می ریخت. آن روز از صبح مریم مهمان ما بود و تا آنوقت هرچه ممکن میشد با هم گفته و شنیده و خندیده بودیم لکن باز او به نظرم همان دختر کوچکی بود که از بچگی با هم بازی می کردیم و معنی دیگری نداشت ...
فهرست
دستور نیاکان
داد بخشی
کفش نو
صحرا نشینان
کوشش
بودا
خودکشی
آمیزش
سال نو
لغزش
آرزو
آبرو
شکایت
ترس
سرمایه
دستور نیاکان
داد بخشی
کفش نو
صحرا نشینان
کوشش
بودا
خودکشی
آمیزش
سال نو
لغزش
آرزو
آبرو
شکایت
ترس
سرمایه
و ...