- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 190436 - 19/1
- وزن: 0.30kg
هر زنی درخت خود را می شناسد
نویسنده: ملیسا گورپینار , لاله مولدور, بجان ماتور , دیدم ماداک , گل سلی اینال
انتخاب و ترجمه : طاهره میرزایی
ناشر: بوتیمار
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 220
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1392 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
گزیده شعر زنان ترک
شعر زنان ترک شباهت زیادی به شعر زنان ایرانی دارد. همانگونه که شاعران زن ایرانی برای نشان دادن خود و به دست آوردن حقوق خود، در حوزه فرهنگ و ادبیات بیدریغ بودهاند، زنان ترک نیز از دیرباز در پی رسیدن و دستیابی به حقوق فردی و اجتماعی در سالهای اخیر، با حضور فعال در شعر و ادبیات ترکیه، تأثیر فراوانی در این حوزه گذاشتهاند، زبان خاص آنها، دقت و ظرافت و زنانگی اشعارشان سبب جاودانگی اشعارشان شده است. فاصله شاعر زن ترک امروز با زنان گذشته بسیار دور به نظر میرسد و این یکی از تلاشهای آنها برای بیان اندیشههای اجتماعیشان است...
در این کتاب گزیدهای از اشعار پنج شاعر موفق و محبوب در ترکیه در اختیار علاقهمندان قرار گرفته است. اگرچه منظور مترجم و نگارنده آشنایی با شعر این شاعران بوده، اما خلاصهای از زندگینامه به همراه تحلیل کوتاهی از اشعار هر کدام را نیز آورده است.
...تاریخ ترکیه سیمای زن را به عنوان موجودی زاینده که تحت اطاعت مرد است، به همراه انجام وظایف روزمره، تصویر کرده بود، اگر نواقصی در این وظایف وجود داشت، با خشونت مواجه میشد و یا بدتر از آن، شاید نتیجهای چون مرگ به ارمغان داشت. جنایتها بر سر ناموس و خونخواهی در قبیلهها، نمونهای پررنگ و بارز این مسائل بودند. صدها سال از جامعه مردانه تصویری مقتدر ترسیم شده بود و زنان همواره در جایگاه دوم در نظر گرفته میشدند و متعاقب آن در هنر نیز زنان، محروم از حقوق اجتماعی بودند و جامعه اجازهی ظهور و بروز به آنها نمیداد.
به عنوان مثال از حضور زنان در ادبیات، پیش از دوره عثمانی اطلاعات روشنی در دست نیست و در دوران عثمانی، نیز دیوان تنها برخی از شاعران چون «مهری»، «فیتنت» و «شرف» به جا مانده است. اما پس از جمهوریت در ترکیه این امکان برای شاعران زن فراهم میشود تا بتوانند به راحتی احساسات ظریف خویش را به تقریر درآورند.»
در شرقیترین نقطه قلبم
«قانون عشق را
در شرقیترین نقطه آموختم،
در دلم چند نفر
در حال دعای باران
چند نفر زیر آب
دلم، برای هر نقاشی
کودکانه،
خورشید میکشد
کاروانهای اندوه
بر لبهایم روان
بر خاکِ ترک خوردهی لبانم
فراتر از مرگ
روستایی بود
آن جا، در دور دستها،
در شرقیترین نقطه دلم
برایم
عشقی بیبدیل مانده بود
از ترانهای محلی
حافظهام هر سال
کره اسبی سپید و زیبا میزاید.»