- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 176393 - 59/1
- وزن: 0.30kg
ناگفته هایی پیرامون فروریزی حکومت مصدق و نقش حزب توده ایران
نویسنده: ماشاالله ورقا
ناشر: بارتاب نگار
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 260
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1384 - دوره چاپ: 2
مروری بر کتاب
هدف این نوشته کوتاه که به انگیزه معرفی کتاب ناگفته هایی پیرامون فروریزی حکومت مصدق و نقش حزب توده ایران نوشته شده، نه فقط ارائه پاره ای توضیحات درباره کیفیت محتوایی این اثر که چه بسا شناساندن حافظه ای زنده و آکنده از اطلاعات دست اول درباره مناقشه برانگیزترین حادثه تاریخ یکصد سال گذشته ایران است؛ حادثه ای که گرچه تلخ و بدشگون بود و سالی پس از آن تاریخ نخستین اعدام های سیاسی را در ایران رقم زد و به دوران سیاهی و خودکامگی پهلوی دوم انجامید، اما دخالت بیگانگان در سرنوشت سیاسی و اقتصادی کشور ایران را نیز محرز کرد.
درباره 28 مرداد 32 و دوران سه ساله نخست وزیری دکتر محمد مصدق آن قدر کتاب و اسناد و خاطرات منتشر شده است که مجلد کردن تنها فهرستی از آن ها که در داخل و خارج از کشور به چاپ رسیده اند، خود به کتابی مستقل تبدیل خواهد شد. در سالی که پشت سر گذاشتیم، همزمان با نمایشگاه هجدهم کتاب، انتشارات بازتاب نگار کتابی را از ماشاءالله ورقا منتشر کرد با عنوان ناگفته هایی پیرامون فروریزی حکومت مصدق و نقش حزب توده ایران که پس از تقریبا شش ماه چاپ دوم آن نیز روانه بازار کتاب شد.
این اثر دومین کتابی بود که از این نویسنده 81 ساله در ایران منتشر می شد. کتاب اول ورقا در سال 1382 زیر عنوان در سایه بیم و امید (رویدادهایی از سازمان افسران وابسته به حزب توده ایران) منتشر شده بود. چیزی که بر روی جلد این کتاب جلب نظر می کرد، شغل و مقام مولف در زمان نخست وزیری مصدق و نزدیک به یک سال بعد از کودتا بود که زیر نام وی آمده بود: رئیس دایره اطلاعات و مراقبت شهربانی کل کشور .
ورقا علاوه بر خدمت در این سمت، از اعضای سازمان افسری حزب توده ایران نیز بوده و کتاب در سایه بیم و امید او شرحی از سازمان متبوع وی و گریختن او از کشور پس از لو رفتن آن سازمان است. او در این اثر مناسبات و نوع ارتباطات خود را با سران سازمان افسری که خسرو روزبه آن را اداره می کرد (در سایه بیم و امید، ص۱۷) وصف کرده که می توان آن را به سان مقدمه ای در اهمیت کتاب دوم وی تلقی کرد.
عضویت ورقا در سازمان افسری حزب توده و پستی که در اداره اطلاعات شهربانی وقت تهران داشته او را در مقام مولفی قرار داده است که در پاسخ دادن به یکی از مبهم ترین فراز های کودتای 28 مرداد سال 1332 می تواند راهگشا و مفید باشد. همچنان که می دانیم از جمله دستاویز های آمریکا برای دست اندازی و دخالت در سیاست داخلی ایران، خطر نفوذ کمونیسم در جهان بود. مادامی که دموکرات ها به رهبری ترومن در آمریکا قدرت را در دست داشتند، سیاست خارجی آمریکا کمک به نهضت های ملی کشورهای مختلف برای جلوگیری از سیطره کمونیسم (بخوانید سلطه روسیه) بود که مصدق با هوشمندی از این فرصت بهره برد و نفت را ملی کرد، اما وقتی در انتخابات بعدی، جمهوری خواهان به رهبری آیزنهاور قدرت را احراز کردند، زیر فشارهای مداوم دولت انگلیس به فرماندهی وینستون چرچیل، آمریکایی ها راه دیگری را برای مبارزه با کمونیسم در ایران اتخاذ کردند و آن برداشتن محمد مصدق از سر راه - و به عبارتی پاک کردن صورت مسئله - بود. جالب این جاست که پس از کنسرسیومی شدن نفت ایران دیگر کمونیسم ایران را تهدید نمی کرد!
ورقا در کتاب دوم خود که مطمح نظر این نوشته است اذعان می دارد: ... چنان چه در خلال نوشته ها روشن خواهد شد، عامل شکست دولت مصدق تنها دخالت خارجی و توطئه مخالفان حکومت ملی نبوده، بلکه سیاست ناپیگیر و روش های نااستوار خود دولت، در روزهای آخر دوران حکومت، در فروریزی آن سهم بزرگی داشته است. بدین جهت نام فروریزی دولت مصدق را بر این نوشته نهاده ام.
کتاب ورقا در وهله اول شاید از منظر پژوهشی اثری کامل و شش دانگ ننماید و حجم اطلاعات ارائه شده در آن در انبوهی از آشفتگی گم شده باشد، اما چیزی در این کتاب و دیگر اثر او مستتر است که به عقیده نگارنده نوشته او را از دیگر نوشته های مشابه متمایز و حتی اولی تر می کند و آن دسترسی او به منابع و اطلاعاتی است که از عضویت او در سازمان افسری و مقامش در شهربانی نشات می گیرد.برای مثال او اشاره می کند که صبح روز 27 مرداد خبر بسیار مهم امکان وقوع کودتای مجدد علیه حکومت دکتر مصدق را که از منابع آمریکایی کشف کرده به اطلاع سرهنگ نادری می رساند و ادامه می دهد که نادری که افسر مورد اعتماد دکتر مصدق و همچنین سرتیپ ریاحی رئیس ستاد ارتش بود و از کارهای قابل ذکر دوران خدمت وی کشف سریع واقعه قتل سرتیپ افشار طوس رئیس وقت شهربانی بود با شنیدن این خبر مانند این که از خواب بیدار شده باشد با حرکات تندی خواست یک بار دیگر خبر را بازگو کنم و پس از شنیدن مجدد آن با عجله از اتاق خارج شد . (همان، ص 41) و نزدیک به 110 صفحه بعد آشکار می کند که منابع آمریکایی این خبر بسیار مهم کدام ها بوده اند.
او توضیح می دهد که اداره اطلاعات (کارآگاهی) روزانه بولتن یا گزارشی کوتاه در دو تا سه صفحه از مهم ترین اخبار و رویدادهای سیاسی و امنیتی کشور تهیه می کرد که نسخه های آن به دربار، نخست وزیری، وزارت کشور، ستاد ارتش و طبعا برای رئیس شهربانی فرستاده می شد. این خبرنامه سری با پیک مخصوص بین ساعت 10 و حداکثر 11 صبح به دریافت کنند گان می رسید و لذا در وصول قطعی آن هیچ گونه تردیدی وجود نداشت. در آخرین ماه های حکومت مصدق نسخه دربار فرستاده نمی شد. صبح روز 27 مرداد به اتاق سروان ضرابی رفتم. وی مسئول خبرنامه سیاسی روزانه بود. بدون ذکر جریان و چگونگی کسب اطلاع، خبر امکان تکرار کودتا را به او گفتم. حرف من برای او حجت بود. زیرا پاسخ داد: خبر را خودت تنظیم کن و بده تا در گزارش امروز بگذاریم. (ص، 158). ورقا می نویسد: هرچند از آن زمان حدود 50 سال می گذرد اما به علت اهمیت موضوع و از آن جهت که از آن زمان تا به حال متن خبر بارها در ذهن نویسنده تکرار شده، لذا به خوبی به یاد دارد که متن آن بدین قرار بود: طبق خبر موثق به دست آمده از منابع آمریکایی، طرح کودتای جدیدی تهیه شده و به زودی به مرحله اجرا گذاشته خواهد شد.
چنان که دیده می شود ورقا به اطلاعاتی دسترسی داشته که کمتر محقق و پژوهشگری از وجود آن ها مطلع است. او حتی اذعان می دارد که برخی از این اسناد می تواند در بایگانی شهربانی موجود باشد. نمونه دیگری از این اطلاعات دست اول اشاره به نقش تیمسار دفتری در روز کودتا است. دفتری که با مصدق نسبت خویشاوندی داشت به دلایلی که پژوهشگران و مورخان تاریخ معاصر بهتر می دانند توان واحد های نظامی دولت را در اختیار کودتاچیان گذاشت. ورقا نقل می کند که روز 28 مرداد ... سرتیپ دفتری بالای تانکی که از قبل [در محوطه شهربانی] مستقر بود رفت و... اعلام کرد که او ریاست شهربانی را به عهده دارد...
سرتیپ دفتری که همچنان بر بالای تانک ایستاده و منتظر آرامش نسبی برای ادامه سخن بود به نحوه دوگانه و غیر مشخصی اظهار امیدواری کرد که وضع روشن و کارها درست خواهد شد... در این زمان پنجره یکی از اتاق هایی که در اختیار فرمانداری نظامی بود... باز شد و سروان فضل الله مقدم... که از ارتش به شهربانی منتقل شده بود و رشوه بگیر قهار و بند و بست چی ماهری بود و علنا خود را وابسته به سرلشکر ارفع معرفی می کرد که شهرت وابستگی به جناح انگلیسی در ارتش را داشت... تا نیمه بدن خود را از پنجره کشید بیرون و با صدای رسا خطاب به سرتیپ دفتری گفت: تیمسار اول بفرمایید شما رئیس شهربانی مصدق هستید یا سرلشکر زاهدی؟... دفتری مانند این که چیزی نشنیده باشد هیچ گونه پاسخی به این پرسش که مقدم باز آن را تکرار کرد نداد...
از این دست اطلاعات به وفور در دو کتاب ورقا یافت می شود اما از آن جا که کار وی پژوهش و کتابت نبوده آن ها را به صورت آشفته ای ارائه کرده است. برای مثال او در فرازی از فصل برپا نخاستن حزب توده در روز 28 مرداد به ترور محمدرضا پهلوی در 15 بهمن 1327 که عاملیت آن به حزب توده منتسب شد و به غیر قانونی اعلام شدن آن حزب انجامید اشاره می کند. ورقا اظهار می دارد: نگارنده این نوشته از اولین ساعات تیراندازی به شاه شاهد جریان رویداد بوده و در بازپرسی تعدادی از دستگیرشدگان و در تنظیم پرونده اندک شرکتی داشته است. در زمان نخست وزیری دکتر مصدق به مناسبت علاقه آن زنده یاد به دانستن واقعیت حادثه دانشگاه [حقوق]بر پایه نامه ای که از وزارت جنگ مبنی بر دستور نخست وزیر به شهربانی رسید، نویسنده برای تهیه و تنظیم گزارش مامور مطالعه پرونده سوءقصد شد که چندین هزار صفحه بود .
بانی و نقاش اصلی ترور شاه در 15 بهمن 27 در نوشته ورقا که به تندی از آن می گذرد- ارتشبد رزم آرا بوده است. این در حالی است که اگر مولف کتاب از طبقه بندی اطلاعات در تالیفات خود سررشته بیشتری می داشت، حتی المقدور می توانست فصلی را بدان اختصاص دهد و یا در کتابی جداگانه به آن بپردازد، چرا که در مقاله ای از مقالات کتاب تازه به انتشار رسیده مصدق و کودتا (نشر قصیده سرا- 1384)به نقش شاه و انگلیس در ترور رزم آرا اشاره شده است.
از دیگر نکات بسیار جالب توجه کتاب ورقا جایی است که وی به نحوه حضور سرلشکر افخمی در روز کودتا اشاره می کند. افخمی بعد از کودتا به خدمت بازگشت و به ریاست دادگاه عادی ویژه مامور رسیدگی به اتهامات دکتر مصدق منصوب شد. ورقا می گوید در روز 28 مرداد، آشنای کلیمی وی موسوم به بنیامین نهورا نقل می کند که: هنگامی که تعدادی از تانک ها و خودروها به چهارراه پهلوی و سه راه شاه آباد رسیده و به علت وجود جمعیت متوقف بودند، افسران و سرنشینان تانک ها بر اثر گرمای شدید و داغ شدن تانک ها محفظه ها را گشوده و با بلاتکلیفی و حیرانی به مردم، عابران و کسانی نگاه می کردند که به سود شاه شعار می دادند.
وضع چنین می نمود که تانک ها نه صاحبی دارند نه فرماندهی. فکری به خاطرم رسید و بی درنگ با اتوموبیل خود [که نمره شهربانی آن 1001 بوده است]به دنبال چند نفر از افسران و امرای ارتش رفته آن ها را به محل توقف تانک ها رساندم... به خانه سرلشکر [افخمی] رفتم. گفتم تیمسار چرا نشسته ای. لباست را بپوش که روز توی خانه ماندن نیست و به کوتاهی اوضاع شهر را برایش توضیح داده گفتم احتیاج به یک تیمسار داریم، عجله کن. و تیمسار را با لباس سرلشکری به سه راه شاه رساندیم و سوار تانک کردیم.
ورقا منبع کم نظیری برای پاسخ گویی به ابهامات آن برهه از تاریخ این سرزمین است و چه خوب که پژوهشگران تاریخ معاصر ایران سراغ او رفته توضیحات مفصل تری را از نامبرده بخواهند و یا دست کم ورقا را به نوشتن مبسوط تر خاطرات خود تحریک کنند. ماشا ءالله ورقا استاد بازنشسته رشته اقتصاد از دانشگاه پراگ است و روزگار کهنسالی را در آن کشور می گذراند. وی در سال 1333، در اوج دستگیری های اعضای سازمان افسری حزب توده از ایران گریخت که شرح مفصل آن در کتاب نخست او آمده است. او در گفت و گوی تلفنی که با نگارنده داشته اظهار کرده بود که یک بار بعد از انقلاب در دهه 60 به ایران آمده و به قدر دو ترم در موسسه عالی بانکداری تدریس کرده و پس از آن بار دیگر به چکسلواکی مهاجرت کرده است. ورقا هم اکنون مشغول نگارش کتابی زیر نام 50 سال زندگی پشت پرده های آهنین است که به گفته او خاطرات وی را از مدت اقامتش در بلوک شرق در بر می گیرد.