دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

ناگفته ها ؛ خاطرات شهید عراقی

ناگفته ها ؛ خاطرات شهید عراقی
درحال حاضر موجود نمی باشد
ناگفته ها ؛ خاطرات شهید عراقی
  • موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
  • مدل: 187804 - 98/5
  • وزن: 0.30kg
0 ریال

ناگفته ها ؛ خاطرات شهید عراقی

نویسنده: مهدی عراقی
به کوشش: محمود مقدس , حمیدرضا شیرازی , مسعود دهشور

ناشر: رسا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 290
اندازه کتاب: وزیری - سال انتشار: 1370 - دوره چاپ:

کمیاب - کیفیت : نو ؛ ابتدای کتای نوشته دارد

 

مروری بر کتاب

پاریس 1978

"ناگفته ها" برخلاف آنچه امروز در عرصه خاطره نگاری رایج است محوریت را در تشریح رخدادها به راوی نمی دهد؛ از این رو خاطرات شهید مهدی عراقی را می بایست پدیده ای نادر در این وادی ارزیابی کرد. به عنوان یک اصل کلی باید اذعان داشت در روایتگری رخدادهایی که راوی در آن نقش کلیدی داشته، فراموش کردن خویشتن بسیار دشوار است، به ویژه در شرایطی که عموم بازگوکنندگان اعم از دارندگان وجهه و چهره مثبت یا منفی خاطرات را فرصتی برای پرداختن به خود می پندارند.

چهره های ضد مردمی خاطره گویی را به منظور تطهیر خطاها مغتنم می شمرند و شخصیتهای خدوم نیز خواسته یا ناخواسته در وادی بزرگنمایی نقش خویش گام برمی دارند، اما از خود گذشتن حتی در مقام ثبت عملکردها در تاریخ بسیار کم رخ می نماید.

...طیب اصلاً چه جوری شد به این جریان‌ها کشیده شد؟ ... سال 1339 که فرح می‌خواهد این پسر را [به دنیا بیاورد]می‌آید جنوب شهر که بگوید ما طرفدار مردم جنوب شهر هستیم. یک بیمارستانی است آنجا به نام بیمارستان حمایت مادران. خب، این برای بچه‌های پایین [شهر] یک افتخاری بود که مثلاً شاه و یا خانواه سلطنت به اینها داده بودند که آمده بود ولیعهد در جنوب شهر متولد شده. آن قسمت‌های پایین هم طاق نصرت بسته بودند، چراغانی کرده بودند، جشن گرفته بودند و از این جریانات زیاد بود.

نصیری[رئیس شهربانی که بعدا به ریاست ساواک برگزیده شد] یک مقدار پلیس بیشتری آنجا گذاشته بود، مأمور زیادتری گذاشته بود. طیب به نصیری می‌گوید که این مأمورین [خودت را] از اینجا جمع کن، مأمورینی که تو اینجا داری توهین به بچه‌های جنوب شهر است، برای خاطر اینکه هر کدام اینها خودشان یک پلیس هستند برای شاه، فدایی شاه هستند، چرا تو اینها را می‌گذاری اینجا؟

نصیری قبول نمی‌کند. روز دوم و سوم تولد این پسر، خود شاه می‌آید آنجا. شاه که می‌آ‌ید، طیب همان‌جا جلوی نصیری این حرف را به شاه می‌زند. می‌گوید که این پلیسی که اینجاست، توهین به همه بچه‌های جنوب شهره. من به تیمسار گفته‌ام تیمسار توجه نکرده. شما امر بفرمایید که پلیس را جمع کند و برود. همان‌جا شاه به نصیری می‌گوید و نصیری هم پلیس را جمع می‌کند. از اینجا شروع می‌شود اختلاف بین نصیری و طیب.

بعد از جریان 28 مرداد که [طیب و هوادارانش]از عاملین 28 مرداد بودند یک مقدارامکاناتی، [حکومت] در اختیار اینها گذاشته بود، از جمله دستگاه پخت موز. یک دستگاهی داشت طیب، موز که برایش می‌آمد، روزی سه چهار کامیون موز می‌آمد بدون سود بازرگانی. می‌رفت توی این دستگاه پخته می‌شد و می‌فروختش. روزی 15-10 هزار تومان همین جوری پول تو جیب این ریخته می‌شد. [بعد از جریان درگیری نصیری با طیب که به جمع شدن پلیس در اطراف بیمارستان حمایت مادران انجامید] نصیری،خرده خرده شروع کرد با نفوذی که توی دستگاه و ایادی و دوستان ارتشی سازمانی‌اش داشت، یک مقدار چوب گذاشت لای چرخ طیب.

مثلاً از میدان شوش کامیون آمدن به بالا قدغن بود، وقتی یارو می‌گفتش که ماشین مال طیب خان [است] چراغ سبز روشن می‌شد و می‌آ‌مد، اما [بعدا و با دخالت نصیری] دیگر نمی‌گذاشتند بیاید، باید ماشین بایستد تا یک ساعت معینی. یک افسری بود به نام سرگرد گل‌تپه، این رئیس راهنمایی آن قسمت بود، یک روز وقتی جلوی ماشین طیب را می‌گیرند و نمی‌گذارند برود، طیب در حجره بود، می‌آیند به او می‌گویند و طیب می‌گوید برو بگو که ماشین مال فلانی است. گفت، گفتم، می‌گوید دیگر فایده ندارد. طیب خودش بلند می‌شود سوار ماشین می‌شود و می‌آید، وقتی به این می‌گوید، می‌گوید به من دستور داد‌ه‌اند، نمی‌گذارم برود. یک چک می‌زند توی گوش گل‌تپه و خلاصه‌اش ماشین را می‌گوید سوار شو برو. پاسبان‌ها هم که آنجا بودند جرأت نمی‌کنند که جلوی ماشین را بگیرند. آن هم یک شکایت می‌کند وکلانتری می‌آ‌یند طیب را می‌برند . رئیس کلانتری آنجا اینها را آشتی می‌دهد و نمی‌گذارد کارشان به بالا کشیده بشود.

خرده‌خرده وضع طیب از آن حالت اولی‌اش خارج می‌شود، از جهت اقتصادی به خصوص. یکی، دو تا قسمت از بارهایی که برایش می‌آمده خراب درمی‌آیند، و یک مقدار بدهی بالا می‌آورد. وقتی بدهی بالا می‌آورد، آنجا از یکی از بچه‌های میدان یک مقدار پول دستی[=قرض] می‌گیرد، یک چک هم مثلاً به او می‌دهد 200 هزار تومان، 300 هزار تومان. پول را می‌گیرد، البته او هم نزول خوار بوده و نزولش را از این می‌گرفته. یک دو ماهی که می‌گذرد این نزولش را نمی‌دهد و او هم فشار می‌آورد، می‌گوید نه، نمی‌دهم. چک را می‌رود می‌گذارد اجرا. وقتی چک را می‌گذارد اجرا این متوجه می‌شود و یک روز می‌رود در دکان یارو و یک هفت هشت تا فحش و دری وری اینها به اون بنده ‌خدا می‌دهد.

او هم یک مشت رفیق داشته. همین که اسمش ناصر جگرکی بود و امیر رستمی (آن کسی است که افشار طوس رئیس شهربانی مصدق را بردند تلو‌ و ناخنش را کشیدند و کشتند) اینها یک روز توی خیابان سیروس دم محله جهودها می‌پیچند جلوی ماشین طیب .با قمه حمله می‌کنند به طیب و می‌زنند به کتفش، تا طیب از ماشین می‌آید بیرون که دست به اسلحه کند، آنها فرار می‌کنند، اما کتفش خیلی به حساب زخمش شدید بود.

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات