- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 166982 - 53/2
- وزن: 0.30kg
ناهید را بستای و فردوسی فرزند دوران آفرینش
نویسنده: ارسلان پویا
ناشر: توکا
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 96
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1357 - دوره چاپ: 2
کمیاب - کیفیت : در حد نو _ نو
مروری بر کتاب
و برخی فروزه های نمایشی شاهنامه فردوسی
آگاهیِ زبانیِ پارسیزبانان در راستایی است که خواهانِ بسامانکردن و منطقیکردنِ زبانِ خود میباشند. اینکه ما میخواهیم واژههایِ عربی را در زبان پارسی نیاوریم، در دیدهٔ برخی آگاهیهای دیگر خشکاندیشی مینماید؛ ولیک در آگاهیِ کنونیِ ما این گرایش نه نشانِ خشکاندیشی نه نشانِ دشمنی با زبانِ عربی بلکه نشانِ گرایشِ ما به منطقی ساختنِ زبان مینماید؛ گرایش به آنکه دستگاهِ زبانی هرچه میشود بسامانتر، منطقیتر و یگانهتر باشد؛ هرچه میشود استثنا در آن کمتر باشد.
ازآنجاکه یک واژهٔ عربی فرمانبردارِ دستگاهِ دستوریِ دیگر است، بهکاربردنِ این واژه در پارسی به معنیِ آمیختنِ دستگاههایِ زبانی است و این پدیده زبان را بهسویِ بیسامانی، بیدستوری، بیمنطقی و هرجومرج میکشاند، درحالیکه زبانِ عربی با کالبد و دستورِ ویژهٔ خود برایِ خود زبانی منطقی و بسامان است...
پوریا بنیادگذار دانش فلسفهٔ تاریخ در ایران است. او در کتاب دیباچهای بر فلسفهٔ تاریخ ایران فلسفهٔ تاریخ را چنین میشناساند: «فلسفهٔ تاریخ شاخهای از فلسفه است و بدینشمار، بیمیانجی، از فرگشت اندیشهٔ فلسفی از خرد، یعنی از سامان درونی اندیشه، ریشه گرفتهاست و آنگاه، با فراگرفتن تاریخ، تاریخ را از انبوه پیشامدها به یک رشتهٔ سامانیافته و یگانه بازگردانده و یگانگیِ راستینِ آن را، که بههنگامِ بازتاب در بینش ما بهگونهٔ رویدادها خردهخرده شدهبود، به وی باز دادهاست. فلسفهٔ تاریخ برترین و فرگشتهترین دانش تاریخ است که تنها فرهنگهای بسیار پیشرفته بدان دست مییابند و، ازاینرو، میتوان آن را «تاریخ برین» نام نهاد»..و
پوریا همچنین پایهگذار سبکِ نوی در نمایشنامهنویسی ایران است؛ سبکی با زبان آهنگین و درونمایهای برآمده از تاریخ و فرهنگ ایران.او نخستین کسی بود که آرش را به پهنهٔ ادبیات آورد. پس از پوریا بود که کسانی چون سیاوش کسرایی، بهرام بیضایی، نادر ابراهیمی، مهرداد اوستا، سیروس افهمی از اسطورهٔ آرش بهره گرفتند.
تحمل ، صبر ، بشنو . شهر جوشان است و غرنده
به هر دستی نمایان است رخشان تیغ برنده
جهان در رستخیز است آسمان خونبار تا دامن
نوای غرش آهنگران هر سو طنین افکن
فریدون گاو زرین را رها کرده برون آمد
ز برزن کاوه آشوب گر جوشیده خون آمد
به گرد پاره چرم کاویانی خلق می جوشد
دگر برخیز عاقل چشم عقلش را نمی پوشد