- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 183071 - 44/1
- وزن: 0.30kg
نامه های زندان
نویسنده: آنتونیو گرامشی
مترجم: مریم علوی نیا
ناشر: آگاه
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 227
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1362 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : در حد نو
مروری بر کتاب
آنتونیو گرامشی (1891-1937) نظریه پرداز مارکسیست ایتالیایی ست که بیش از هر چیز به خاطر تبیین مفهوم “هژمونی” شهرت یافته است. او که یکی از بنیانگذاران حزب کمونیست ایتالیا بود(1921) در سال 1926 به دست فاشیستها زندانی شد و باقی عمرش را در زندان گذراند.وی با وجود وضع نامساعد جسمی در زندان نیز به مطالعه و نویسندگی ادامه داد. نتیجه پژوهش های او که پس از سقوط فاشیسم در کتابی با عنوان “یادداشت های زندان” (1929-1935) منتشر شد، جوهره نظریات او را تشکیل می دهد که به نوبه خود سهم شایانی در تکامل نظریه مارکسیسم داشته است.
شاخصه های اصلی نظریات مارکسیستی گرامشی عبارتند از زیر سوال بردن جبر اقتصادی و رد ایده قوانین تاریخ. این نظریات به بهترین شکل در سخنان او درباره انقلاب روسیه تبلور یافته اند؛به زعم وی روی دادن انقلاب در کشوری که عمدتاً مبتنی بر نظام ارباب رعیتی ست به منزله ابطال نظریه مارکس است هر چند انقلابیون از آرای مارکس و رهنمود های او بسیار الهام گرفته باشند.
آنچه برای گرامشی حائز اهمیت است قوانین شبه طبیعی ای نیستند که در تکوین انسان منشا اثرند، بلکه آگاهی انسان ها از خویش، جامعه و جایگاهشان در تاریخ است. انسان ها موجوداتی کاملا تاریخی تلقی می شوند که در نتیجه تجربه زندگی اجتماعی نه تنها قادرند تاریخ خود را بسازند بلکه می توانند طبیعت انسانی را نیز مدام شکل دهند....
آنتونیو گرامشی در بخشی از نامه اش به همسرش، بعد از تحمل سه سال زندان می نویسد:
من معتقدم، آن بحرانی را که زندانی در اولین مرحله از زندان دچارش می شود پشت سر گذاشته ام. بحران که اغلب سبب قطع رابطه کامل تمامی بندها با گذشته می شود. حقیقتش را بخواهی، این بحران را در دیگران بیش از خودم مشاهده و احساس کردم و خنده ام گرفت و این خود، به معنی پشت سر گذاشتن این بحران بود. هیچوقت فکرش را نمی کردم انسانها …آنقدر از مرگ بترسند؛ و باید گفت که دقیقاً در رابطه با این ترس است که بسیاری از ناراحتی های روانی خاص زندانیان به وجود می آید. در ایتالیا می گویند که ترس از مرگ نشانه پیری است. به نظر می رسد که این قضاوت بسیار درستی باشد. در زندان، این تحول روانی زمانی خود را نشان می دهد که زندانی احساس می کند که در دامی گرفتار شده که امکان خلاصی از آن وجود ندارد: یک تغییر ریشه ای و سریع ایجاد می شود و هر چه میزان برخورد زندانی به زندگی اش بر اساس اعتقادات و عقایدش سطحی تر و کم عمق تر باشد، میزان و سرعت این تغییر بیشتر می شود. به صورتی باورنکردنی، من شاهد چنین صحنه های وحشتناکی بودم. و از طرفی، چنین مشاهداتی برای من مفید بود به همان اندازه که مشاهده تباهی هلوت ها برای بچه های اسپارت مفید بود.
– آنتونیو گرامشی این نامه را خطاب به خواهر همسر خود نوشته است:
۱۹ مه ۱۹۳۰
تاتیانیای بسیار عزیز
نامه ها و کارت پستالهای تو را دریافت کردم.مجددا درکی که تو از وضعیت من در زندان داری، مرا به خنده انداخت. نمیدانم آیا تو آثار هگل را خواندهای یا نه. در یکی از آنها می گوید”مجرم حق دارد مجازات شود”. بر روی هم دلت میخواهد از من مردی را تصویر کنی که با پافشاری، درد کشیدن و رنج شهید شدن را حق خود میداند و حاضر نیست حتی یک لحظه هم از هر نوع کیفری روی بگرداند. تو مرا گاندی دیگری تصور میکنی که میخواهد دنیا را متوجه درد مردم هندوستان سازد یا به صورت ارمیای دیگر یا الیاس و یا هر نام دیگری که این پیامبر یهودی دارد که به عمد و در حضور مردم چیزهای پلید میخورد تا خشم خدا را متوجه خود سازد. من واقعا نمیدانم،تو چگونه چنین درکی از وضعیت من پیدا کردهای.
برخوردی که در درون خودت بسیار پاک و صادقانه اما در عین حال، در رابطه با من، به اندازه کافی نادرست و بدون توجه به واقعیت است. به تو گفتهام که من کاملا یک مرد عمل هستم. اما فکر نمیکنم که منظور مرا از این گفته درک کنی به این دلیل که کوچکترین تلاشی نمیکنی که خودت را جای من بگذاری(از این رو باید احتمالا در نظر تو یک کمدین و یا نمیدانم، چیزی شبیه آن باشم).مرد عمل بودن من به این معنی است که میدانم در کوبیدن سر به دیوار، سر میشکند و نه دیوار. همانطور که میبینی، این حرف بسیار ابتدایی و ساده است اما درک آن برای کسی که هرگز حتی مجبور نبوده فکر کند که باید سرش را به دیوار بکوبد ولی همیشه شنیده که کافی است به دیوار فرمان بدهد:”درخت کنجد باز شو”(مقصود دست یافتن آسان به هدفی است که به طریق نمادی غیر ممکن مینماید)برخورد تو به صورت ناآگاهانهای بی رحمانه است؛ تو میبینی که کسی در بند است(اما واقعا نمیتوانی او را در بند ببینی چون نمیدانی بند را چگونه در نظرت مجسم کنی)،نمیخواهد حرکت کند چون نمیتواند حرکت کند. تو فکر میکنی که او حرکت نمیکند چون نمیخواهد(آیا نمی بینی به دلیل اینکه خواسته حرکت کند، بندها گوشت بدن او را تکه پاره کردهاند؟)پس، چون فکر میکنی که نمی خواهد حرکت کند، تو می خواهی او را به تحرک وادار کنی. حال، نتیجه چیست و چه چیزی به دست میآوری؟او را بیشتر خم می کنی و خرد میکنی و به بندهایی که او را خونین کردهاند، سوختگی را هم اضافه می کنی. بیشک این تصویر دردناک از دادگاههای تفتیش عقاید اسپانیایی قرون وسطا که به داستان پاورقی می ماند نیز ترا تغییر نخواهد داد و ازآنجا که دکمههایی که آتش را به سوی من روشن می کنند، هم مجازی هستند، نتیجه این می شود که من به کارهایم ادامه میدهم، سرم را به دیوار نمیکوبم(که به اندازه کافی سرم درد میکند تا آنجا که دیگر قادر به تحمل این تمرینها نیست)و آن مسائلی را که برای حلشان ابزار لازم وجود ندارد، کنار میگذارم.
این، تنها قدرت من است و تو دقیقا میخواهی همین قدرت را از من سلب کنی. از طرف دیگر، این قدرتی است که متاسفانه نمیشود آن را به دیگران داد گرچه میتوان آن را از دست داد. فکر می کنم که تو به اندازه کافی درباره شرایط من فکر نکرده ای و نمیدانی چگونه بخش های مختلف آنرا از یکدیگر تشخیص بدهی. در واقع من تابع چیزی بیش از نظام زندان هستم.نظام زندان بر چهار دیوار متکی است، صدای به هم ساییده شدن اشیاء فلزی و قفلهای محکم و سنگین و بسیاری چیزها از این قبیل. همه اینها را پیش بینی میکردم و در حقیقت اهمیتی بدانها نمیدادم چون از سال 1921 تا نوامبر 1926 چیزی که زیاد احتمال می رفت، نه زندان رفتن، بلکه از دست دادن جان بود.اما این زندان دوم را پیش بینی نکرده بودم این هم به اولی افزوده شد و نه تنها بریدگی از زندگی اجتماعی، بلکه بریده شدن از خانواده و از این قبیل را شامل میشد.
ضربات دشمنی که با او در جنگ بودم برایم قابل پیش بینی بود ولی ضرباتی که از جهت مخالف، از جهتی که کمتر از همه انتظارش میرفت و بر من وارد شده،اصلا قابل پیشبینی نبودندمنظورم ضربات مجازی است .حتی قانون، خطا را به غفلت از انجام کار، وارتکاب جرم تقسیم میکند یعنی حتی غفلت از انجام کار هم تقصیر محسوب میشود. تمام مسئله در اینجاست. اما تو حتما خواهی گفت که طرف، تویی. درست است. تو خیلی خوبی و من خیلی به تو علاقه دارم. اما این مسائل را نمیتوان با عوض کردن جای اشخاص حل کرد و بعد، باز هم مسئله، خیلی خیلی پیچیده است و توضیح کامل آن، مشکل( دیوارها همیشه مجازی نیستند!) حقیقتش را بخواهی، من چندان احساساتی نیستم و مسائل احساسی مرا آزار نمیدهند. این بدان معنی نیست که احساس نداشته باشم. تظاهر نمیکنم که شکاک و عیبجو یا از لذت گریزانم، بلکه باید بگویم مسائل احساسی را با سایر عوامل(ایدئولوژیک، فلسفی، سیاسی و غیره) ترکیب میکنم بدانگونه که نتوانم بگویم مرز احساسات و سایر عواملی که اسم بردم کجاست، شاید نتوانم بگویم که مسئله دقیقا در رابطه با کدامیک از این عوامل مطرح است، به خصوص که تمامی آنها در یک مجموعه واحد و غیر قابل تفکیک قرار دارند. شاید این خود یک سرچشمه توان است؛ شاید هم یک ضعف باشد، چرا که آدم را به آنجا می برد که دیگران را به یک گونه تحلیل کند و نتایج اشتباه به دست آورد. بس است، دیگر نمینویسم چون دارد یک رساله میشود و آنطور به نظر میرسد، اگر قرار باشد رساله بنویسم، بهتر است اصلا ننویسم.
– آنتونیو گرامشی در نامهی به تاریخ ٢٠ مه ١٩٢٩ خطاب به دلیو فرزند بزرگاش مینویسد:
دلیوی عزیزم، شنیدم که به مدرسه میروی، قدت به یک متر و ٨ سانتیمتر رسیده و ١٨ کیلو هم وزن پیدا کردهای… با تمام این خبرها به اضافهی خیلی چیزهای دیگر برایم خواهی نوشت. من هم دربارهی یک گل رز که کاشتهام و یک مارمولک که میخواهم تربیتش کنم، برایت خواهم نوشت. جولیانو را از طرف من ببوس.همینطور مامان و تمام افراد خانه را. مامان هم تو را از جانب من خواهد بوسید.
پدر تو
(فکر کردم که شاید تو هنوز نمیدانی مامولک چیست: مارمولکها از خانوادهی سوسمارها هستند که همیشه کوچک باقی میمانند.)
– آنتونیو گرامشی در نامهی دیگری به همسرش در تاریخ ٣٠ ژانویه ١٩٣٣ مینویسد:
جولکای بسیار عزیزم، نامهی بسیار بلند تو را دریافت کردم. از اینکه جولیانو پیشنهاد کرده که اولین دندان شیریاش را که کنده شده برای من بفرستد خیلی خوشحال شدم. به نظر میرسد که چنین پیشنهادی، به شکلی نشان میدهد که او وجود یک رابطهی واقعی را بین من و خودش احساس میکند. خوب بود واقعا دندان او را برایم بفرستی چرا که با این طریق، این احساس در او تقویت میشود....