- موجودی: درحال حاضر موجود نمی باشد
- مدل: 181733 - 11/4
- وزن: 1.00kg
ناصر
نویسنده: آنتونی ناتینگ
مترجم: عبدالله گله داری
ناشر: امیر کبیر
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 530
اندازه کتاب: رقعی گالینگور - سال انتشار: 1353 - دوره چاپ: 1
کمیاب - کیفیت : در حد نو _ نو ؛ با گالینگور صحافی شده
مروری بر کتاب
به هنگام نوشتن این گزارش جمال عبدالناصر، تقریبا به طور دربست بر نظریات و خاطرات همکاران اصلی او و اطلاعات خودم از زمانی که به سال ۱۹۴۵ در زمره دوستان وی درآمدم، تکیه ورزیده ام. از میان همکاران مصری که او در نگارش این کتاب مرا یاری کرده اند، می توانم نام کسانی از قبیل زکریا محی الدینف محمود ریاض و محمدحسنین هیکل را به میان آورم.
همچنین از نظریات گروهی از حکمرانان معاصر او در جهان عرب (در طی سالیان دراز آشنایی با ایشان) سود جسته ام و از این دسته اکنون نام ملک سعود پادشاه فقید عربستان سعودی، ملک حسین پادشاه اردن، صلاح الدین البیطار نخست وزیر پیشین سوریه، شمعون از لبنان، سرهنگ عبدالحمید سراج رئیس رکن دوم ارتش سوریه، صائب سلام نخست وزیر لبنان و حبیب بورقیبه از تونس را به یاد می آورم...
مصر سرزمینی باستانی و معروف است، مصریان بر این اعتقادند که نمدن، به آن معنی که ما می شناسیم، از کناره های رود نیل سرچشمه گرفته و ریشه دوانده است. ناصر یکی از مهمترین شخصیتهای سیاسی هم در تاریخ مدرن اعراب و هم در کشورهای در حال توسعه سده بیستم به شمار میرود. او موفق به ملیکردن کانال سوئز شد و نقش محوری در تلاشهای ضد امپریالیستی در جهان عرب و آفریقا داشت.
ناصر همچنین نقش کلیدی در تأسیس جنبش عدم تعهد داشت. سیاستهای ملیگرایانه او که به ناصریسم مشهور است، هواداران زیادی در دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ در جهان عرب داشت. هرچند شکست در جنگ ۶ روزه از اسرائیل در ۱۹۶۷ خدشه زیادی به موقعیت عبدالناصر به عنوان «رهبر جهان عرب» وارد ساخت اما هنوز هم عموم اعراب وی را نماد حیثیت و آزادی اعراب میدانند.
جمال عبدالناصر سه روز پیش از مرگش در سوئیت شخصی خود در هتل نیل هیلتون قاهره در حال گفتگو با یاسر عرفات برای پایان دادن به درگیری فدائیان فلسطینی با ارتش اردن بود که بحث بالا گرفت و حال عبدالناصر منقلب شد تا آنجا که برخاست و به یاسر عرفات گفت یا پا میشوی میرویم پایین در تالار اجتماعات و پایان بینتیجهٔ مذاکرات را اعلام میکنیم یا اینکه مینشینیم حرف جدی میزنیم و به توافق میرسیم، سادات که حال عبدالناصر را چنین دید گفت رئیس، تو به یک فنجان قهوه نیاز داری من خودم برایت درست میکنم بعد رفت توی آشپزخانه اما وقتی قهوه درست میکرد محمد داوود آشپز مخصوص عبدالناصر را که از سیاهپوستان نوبهای بود از آشپزخانه بیرون کرد، بعد قهوه را به دست خودش آورد و به عبدالناصر داد و او هم قهوه را نوشید.»