- موجودی: موجود
- مدل: 170520 - 62/2
- وزن: 0.30kg
مگره در اتاق اجاره ای
نویسنده: ژرژ سیمنون
مترجم: عباس آگاهی
ناشر: جهان کتاب
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 170
اندازه کتاب: رقعی - سال انتشار: 1394 - دوره چاپ: 1
مروری بر کتاب
همان طور که از نام اثر و نام نویسنده اش مشخص است، رمان دیگری با محوریت شخصیت محبوب سربازرس مگره است...
سربازرس مگره از دو روز پیش تنها بود. همسرش برای مراقبت از خواهر بیمار خود به آلزاس رفته بود و مگره عادت به زندگی مجردی نداشت. نمیخواست شب را در آپارتمان ساکت و خاموشش تنها بماند، و مایل نبود به دعوت همکارش به خانه او برود. قدمزنان به سینما رفت و آخر شب تازه به خانه آمده بود که تلفن زنگ زد و خبر ناگواری را به او داد: بازرس ژانویه (افسر تحت فرمان مگره) به ضرب گلوله بهشدت مجروح شده است.
این سوءقصد، مگره را به صحنه حادثه کشاند: کوچه لومون، محلهای که با آپارتمانها و اتاقهای اجارهایاش، منظرهای شهرستانی دارد. سربازرس چمدان خود را میبندد و تصمیم میگیرد در ساختمانی اقامت کند که متعلق به دوشیزه کلمان است: زنی چهل و پنج ساله، چاق و مهربان. بازرس ژانویه در تعقیب سارق جوانی که مستأجر آن ساختمان بود، محل را زیر داشت که هدف گلوله قرار گرفت.
اقامت مگره در آن ساختمان پُر رفت و آمد و آشنایی با یکایک مستأجرانِ خانم کلمان و روحیات هر یک از آنان، صفحات جذاب و دلپذیری از داستان را در بر میگیرد. دیری نمیگذرد که سربازرس، پولوس جوان، همان سارقِ تحت تعقیب، را از زیر تختخواب خانم کلمان بیرون میآورد. اما این نه نقطه پایان ماجرا، بلکه خود سرآغاز رمانِ پرکشش مگره در اتاق اجارهای است ...
مگره کنار در ایستاده بود، به گونهای که هنوز ژانویه نمیتوانست او را ببیند. مادام ژانویه که به طرف پایین تخت پیش رفته بود و با دو دست کیفش را میفشرد، با کمرویی لبخندی زد و زمزمهکنان گفت:
«آلبر، نگران نباش! همه چی رو به راهه. همه به من محبت دارند و بچهها هم خوب و سرحالاند. خیلی که درد نکشیدی؟
دیدن دو قطره درشت اشکی که ناگهان چشمهای مرد مجروح را پُر کرد، تأثرانگیز بود. او طوری به همسرش خیره شده بود که انگار هرگز امید دوباره دیدنش را نداشته است.
«بخصوص برای ما ناراحت نباش. سربازرس اینجا هستند...»
آیا زن متوجّه شده بود که بعد از تأثّر اولیه، ژانویه با چشمهایش دنبال کسی میگردد؟ وضع تقریباً ناراحت کنندهای پیش آمده بود. البتّه ژانویه به خانوادهاش تعلّق داشت، زن و بچههایش را میپرستید. با این حال مگره احساس میکرد که او فکر میکند قبل از هر چیز به پلیس آگاهی تعلّق دارد.
او دو قدم پیش گذاشت و با دیدنش، صورت بازرس جان گرفت و خواست به رغم توصیهای که به او شده بود حرف بزند؛ مگره با اشارهای مانعش شد و گفت:
«آروم، ژانویه عزیز. اوّل باید بگم چهقدر همهمون خوشحالیم که خطر از سرت جسته. فرمانده ازم خواسته که بهت سلام برسونم و بگم برات آرزوی سلامتی داره. به محض اینکه ملاقات خستهات نکنه، خودش میآد این جا.»
مادام ژانویه، بیسروصدا، قدمی به عقب گذاشت.
«دکتر فقط چند دقیقه به ما وقت داده. من خودم تحقیق رو به دست گرفتهام. حالش رو داری چند تا سؤال ازت بپرسم؟ شنیدی خانم پرستار چی گفت: فقط با به هم زدن پلکها جوابم رو بده. سعی نکن حرف بزنی.»
شبکه پهنی از نور اتاق را در نوردید و غباری ظریف به ارتعاش درآمد؛ انگار به ناگهان کشف میکردی که هوا نیز برای خودش عالمی دارد.
«تونستی کسی رو که به طرفت شلیک کرد ببینی؟»
ژانویه بیهیچ تردیدی علامت منفی داد.
«تو رو روی پیادهروی روبهرویی، یعنی پیادهروی مادموازل کلمان، درست جلوی عمارت پیدا کردند. به نظر نمیرسه که فرصت پیدا کرده باشی، قبل از این که پیدات کنند، خودت رو به طرفی بکشی. کوچه خلوت بود، مگه نه؟»
پلکها به هم خوردند.
«داشتی روی پیادهرو قدم میزدی؟»
پلکها دوباره به هم خوردند.
«نشنیدی کسی به طرفت بیاد؟»
علامت منفی.
«بالاخره در ساعتهای قبل از سوءقصد، هیچ کس رو ندیدی که در کمینات باشه؟»
باز هم جواب منفی بود.
«سیگاری روشن کردی؟»
در چشمهای ژانویه حیرتزدگی خوانده شد، سپس لبخند مختصری زد. فکر مگره را خوانده بود. پلکها جواب دادند: «بلی.»
در واقع، به عقیده پزشک، گلوله از فاصله حدود ده متری شلیک شده بود، چون در مجاورت خانه مادموازل کلمان تیر چراغ برقی وجود داشت. بنابراین ژانویه، در میان تاریکی، نمیتوانست هدف قرار گیرد. امّا در لحظه روشن کردن سیگار، برعکس، برای تیرانداز هدف مشخّصی شده بود.