- موجودی: موجود
- مدل: 201935 - 114/3
- وزن: 0.50kg
گزیده اشعار ابوالقاسم لاهوتی
نویسنده: ابوالقاسم لاهوتی
به کوشش: غلامحسین امیری
ناشر: هرمز بیگلری
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 222
اندازه کتاب: وزیری گالینگور - سال انتشار: 1384 - سال انتشار: 1
کمیاب - کیفیت : نو ؛ نوشته تقدیمی دارد
مروری بر کتاب
در این مجموعه نخست زندگینامه و آثار و افکار "ابوالقاسم لاهوتی" بررسی شده و پس از آن برخی اشعار وی، از جمله در قالب غزل، مثنوی، شعر نو، اشعار مذهبی و عرفانی، قطعات و دو بیتی درج گردیده است. در آغاز کتاب خاطرنشان شده است: "زبان شعری لاهوتی، همان زبان شعری مشروطیت است، ساده، روان، بیپیرایه و مردمی به دور ازکنایه و استعاره و پیچیدگی است و در برخی موارد عامیانه، تا بهتر بتواند به دل تودهی مردم تاثیر کند.
لاهوتی تا آن جا که ممکن است از واژههای فارسی استفاده میکند و از آوردن کلمههای عربی میپرهیزد. شعرش در بیشتر موارد، سخنان روزمرهی کارگران، کشاورزان، پیشهوران جزء و در نهایت، زبان مبارزان و انقلابیون است و قصد واقعی لاهوتی از سادهگویی ارتباط با مردم عادی است".
سرگرد ابوالقاسم لاهوتي (۱۲۶۴ - ۱۳۳۶) شاعر و فعال سياسي در دوران انقلاب مشروطه. ابوالقاسم لاهوتي از اعضاي حزب كمونيست ايران (دهه ۱۹۲۰) بود. و در دوران رضاشاه، تحت تعقيب قرار گرفت و غيابا محكوم به اعدام گرديد ولي موفق به فرار به شوروي گرديد. او در كرمانشاه روزنامه بيستون را منتشر ميكرد. ابوالقاسم لاهوتي در سال ۱۳۰۵ هجري برابر با ۱۲۶۴ خورشيدي در كرمانشاه به دنيا آمد. وي نام مستعار ميرزا احمد الهام براي خود برگزيد و اشعار نخستين وي در روزنامه حبل المتين به چاپ رساند.
لاهوتی از نخستین کسانی است که قالبهای شعری را درنوردید و به زبانی ساده و روان شعر گفت. از وی مجموعهای شامل قطعه ٫غزل و مقداری تصنیف بر جای ماندهاست. او در کرمانشاه روزنامه بیستون را منتشر میکرد.لاهوتی زمانیکه در نخجوان اقامت داشت به کمونیسم گروید. وی مدتی سمت وزارت فرهنگ و هنر تاجیکستان شوروی را برعهده داشت و در این کشور تئاتر و اپرا را پایه گذاری کرد. وی همچنین در کانون نویسندگان شوروی پس از ماکسیم گورگی نویسنده ی بزرگ روس نفر دوم محسوب میشد.
شادبمان اي هنري رنجبر
اي شرف ديده ي نوع بشر
اي زتو آبادجهان وجود
هيچ نبود اركه وجودت نبود
دولت شاهان اثر گنج توست
راحت اعيان ثمر رنج توست
گر تو دوروزي ندهي تن به كار
يكسره نابود شود روزگار
باعث آبادي عالم تووي
رنجبرا،معني آدم تويي
... عكس روي يار در جام دام افتاده است
يا به دريا صورت ماه تمام افتاده است
عاقبت برخيزد ازجا هر كجا افتاده است
جز دلم كه اندر خم زلفش مدام افتاده است
داغ هجران گلا وبي رحمي صياد را
داند آن مرغي كه همچون من به دذام افتاده است
زاهدا، مارا زرسوائي مترسان بيش از اين
طشت ما از اول دنيا زبام افتاده است
ازعلايق دم مزن در پيش لاهوتي كه او
از خيال ننگ واز سوداي نام افتاده است