دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

من و یگانه و دیوار ؛ زرکوب ؛ متن کامل

من و یگانه و دیوار 

نویسنده: پرویز خرسند
مترجم: محمد پروین گنابادی
ناشر: جوان
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 290
اندازه کتاب: رقعی گالینگور روکشدار - سال انتشار: 1380 - دوره چاپ: 1

کیفیت :  درحد نو ؛ مهر دارد
 

مروری بر کتاب 

24 داستان

یگانه جان! نگاهم از پشت میله های پنجره ی اتاق می گذرد و در غربت حیاط می گردد و به آسمان می رسد که کوتاه شده است و به دیوارهای بلند و سیم های خاردار که آسمان را فتح کرده اند. و آسمان شکست خورده و خاموش که با بغضی در گلو، در خلوت تاریک خود نشسته است مرا به خودم بر می گرداند و به یاد شعر فروغ می افتم: «دلم گرفته است دلم گرفته است به ایوان می روم و انگشتانم را بر پوست کشیده ی شب می کشم چراغ های رابطه تاریکند چراغ های رابطه تاریکند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد کسی مرا به میهمانی گنجشک ها نخواهد برد. پرواز را به خاطر بسپار پرنده مردنی ست.

...پرنده گفت: «چه بویی، چه آفتابی، آه بهار آمده است و من به جستجوی جفت خویش خواهم رفت.» پرنده از لب ایوان پرید، مثل پیامی پرید و رفت پرنده کوچک بود پرنده فکر نمی‌کرد پرنده روزنامه نمی‌خواند پرنده قرض نداشت پرنده آدم‌ها را نمی‌شناخت پرنده روی هوا و بر فراز چراغ‌های خطر در ارتفاع بی‌خبری می‌پرید و لحظه‌های آبی را دیوانه‌وار تجربه می‌کرد پرنده، آه، فقط یک پرنده بود.»

ولی من پرنده نیستم تا در تنه‌ی هر درختی بتوانم لانه بسازم و بر هر شاخه‌ای بنشینم. کم یا زیاد، درست یا نادرست نمی‌توانم فکر نکنم چون انسانم و انسان به اندازه‌ی دردها و زخم‌ها و دلهره‌ها و اضطراب‌ها و اندیشه‌ها و غصه‌ها و قصه‌هایش وجود دارد، من روزنامه می‌خوانم و از خیلی چیزها باخبرم، حتی اگر هیچ روزنامه‌ی درستی منتشر نشود.

...هفتم یا هشتم بهمن ۴۶ بود که در حیاط دانشکده با « تنهایی » ام قدم می زدم و هراز گاهی از آفتاب زمستانی جرعه ای می نوشیدم که صدای تو در سکوت غربت من ریخت و جز تو و آن نگاه اهورائی ات و لبخندی که تمام سرخ گل های اردیبهشتی را در وسعت جانم می ریخت. و کلامت، یا بگذار بگویم صدایت، حتی وقتی که آن آیات خدای واره را، که در « گفت و گوهای تنهایی » . و در باره ی خدیجه های پیامبران و خدیجه خودت و زخم غریب و ناباور هولناکی که فقط پس از سفرت در صدای مکتوبت خواندم، یا شنیدم و آن زخم عمیقِ هول را دیدم. 

می گویند اگر جسدی را به امانت به خاک بسپارند « خاک مادر » ، چنان حفاظت می کند که هرگاه به دیدن دوباره اش، حتی از پس ربع قرن که از سفرت به سوریه و رسیدن به آن پیامبر عشق و درد و خون، آن « زبان علی ( ع ) در کام » و نشستن در آستان خانه ی زنی که مردانه تر از هر چه مردان، که بوده اند و هستند و خواهند بود و آغاز زیستن بی پایانی در صدای سرخ پیامبر یا پیامدار کربلا، خود را رها و آزاد دیدی، زخم و چرک و درد را از یاد بردی.

اما آیا ما که « از بلند فریادوارِ گُداری به اعماق مغاک... » نظر می توانیم کرد. اگر خاکت را بشکافند - آخر اینجا بارها شنیده ام که هم در حسینیه و هم در مزینان و هم در نمی دانم کجا، می خواهند از زینب ( س ) – که چون چشم دیدن خوشبختی خاکت را هم ندارند، می گویند این زینب دیگری است! نه زینب حسین ( ع ) ! – گویی به جای روح و پیام و معنا، هنوز اسیر تن اند و خیال می کنند که حسین ( ع ) و زینب (س ) اسیر آن گورهای تنگ مانده اند. و نمی دانند در خط روشن زمان بی زمان، حرکت می کنند و یاران و دوستداران صادق و عاشق خود را درمی یابند. 

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات