دسته بندی کتاب ها
سبد خرید شما

من زنده ام ؛ خاطرات دوران اسارت ؛ سلفون

من زنده ام ؛ خاطرات دوران اسارت ؛ سلفون
درحال حاضر موجود نمی باشد

من زنده ام

نویسنده: معصومه آباد
ناشر: بروج
زبان کتاب: فارسی
تعداد صفحه: 552
اندازه کتاب: رقعی سلفون - سال انتشار: 1393 - دوره چاپ: 63

کیفیت : لبه پایینی 150 صفحه انتهای کتاب رد زردی مختصری دارد

 

مروری بر کتاب

تصاویر گلاسه

کتاب «من زنده‌ام» خاطرات دوران چهار ساله‌ی اسارت خانم معصومه آباد در زندان‌های رژیم بعث صدام است. روایت کتاب از دوران کودکی نویسنده آغاز و با بیان بخش‌های مهمی از نوجوانی وی ادامه پیدا می‌کند. کتاب، با بیان نقش و تأثیر انقلاب اسلامی بر زندگی و شخصیت خانم آباد به دوره‌ی دفاع مقدس، اسارت و آزادی او و سه بانوی آزاده‌ی دیگر، به پایان می‌رسد.

سی و چند روز بیشتر از حمله‌ی رژیم بعث به ایران نگذشته بود که چهار نفر از دختران امام خمینی دست نامحرمان اسیر شدند! «بنات‌الخمینی» عنوانی بود که سربازان صدام به چهار بانوی امدادگر ایرانی داده بودند.
بعثی‌ها اول که ماشین‌شان را محاصره می‌کنند، از خوشحالی پایکوبی می‌کنند و پشت بی‌سیم به فرماندهان‌شان اعلام می‌کنند که دختران خمینی را گرفتیم! بعدتر برخی دیگر از افسران بازجو به این بانوان غیرنظامی می‌گویند از نظر ما شما ژنرال‌های ایرانی هستید!

...نمی‌خواستم جلوی دشمن ضعف نشان دهم. عنوان «بنت الخمینی» و «ژنرال» به من جسارت و جرأت بیشتری می‌داد. اما از سرنوشت مبهمی که پیش رویم بود می‌ترسیدم. نمی‌توانستم فکر کنم چه اتفاقی ممکن است بیفتد. دلم روضه‌ی امام حسین می‌خواست. دوست داشتم یکی بنشیند و برایم روضه‌ی عصر عاشورا بخواند. خودم را سپردم به حضرت زینب...

وقتی ما را داخل گودال انداختند، برادرها جا باز کردند. روی دست و پای همدیگر نشستند تا ما دو تا راحت بنشینیم و معذب نباشیم. سربازهای عراقی که این صحنه را دیدند، به آن‌ها تشر زدند که چرا جا باز می‌کنید و روی دست و پای هم نشسته‌اید؟ و با اسلحه‌هایشان برادرها را از هم دور می‌کردند. نگاه‌های چندش‌آور و کش‌دارشان از روی ما برداشته نمی‌شد.

یکباره یکی از برادرها که لباس شخصی و هیکل بلند و درشتی داشت با سر تراشیده و سبیل‌های پرپشت و با لهجه‌ی غلیظ آبادانی، جواد [مترجم ایرانی عراقی‌ها] را صدا کرد و گفت: هرچی گفتم راست و حسینی براشون ترجمه کن تا شیرفهم بشن!

رو به سربازهای بعثی کرد و گفت: به من می‌گن اسمال یخی، بچه‌ی آخر خطم، نگاه به سرم کن ببین چقدر خط خطیه، هرخطش برای دفاع از ناموسمونه. ما به سر ناموسمون قسم می‌خوریم، فهمیدی؟ جوانمرد مردن و با غیرت و شرف مردن برای ما افتخاره. دست به سبیلش برد و یک نخ از آن را کند و گفت ما به سبیلمون قسم می‌خوریم. چشمی که ندونه به مردم چطور نگاه کنه مستحق کور شدنه. وقتی شما زن‌ها رو به اسارت می‌گیرید یعنی از غیرت و شرف و مردانگی شما چیزی باقی نمونده...

... سلمان به من گفت: فقط قول بده گاهی با یه نوشته ما را از سلامتی‌ات مطلع کنی.
با ناراحتی گفتم: چی؟ نوشته؟... نه نمی‌تونم، من کاغذ و قلم از کجا گیر بیارم؟ گفت: چقدر برای دو کلمه نوشتن چانه می‌زنی. نمی‌خواد شاهنامه بنویسی، فقط بنویس: «من زنده‌ام».
روزی هم که در 12کیلومتری جاده آبادان به اسارت نیروهای بعثی درآمد، کاغذی از او به دست افسر عراقی افتاد که روی آن نوشته بود: «من زنده‌ام!»
در بازجویی، همین جمله کوتاه، شد یک رمز و سندی بر علیه معصومه!
پس از دو سال که از اسارت او می‌گذشت، صلیب سرخ یک برگ آبی به عنوان نامه فوری به او داد که روی آن فقط دو کلمه بنویسد و برای خانواده‌اش بفرستد. معصومه نوشت: من زنده‌ام... بیمارستان الرشید بغداد.
وقتی این نامه در بهار سال 1361 به دست برادرش «سلمان» رسید، با خود گفت: معصومه! چقدر تلاش کرده‌ای که همه لحظه و روز و خاطرات را در دو کلمه خلاصه کنی، دو کلمه‌ای که می‌خواستی با نوشتن‌شان به قولی که داده بودی وفادار بمانی: «من زنده‌ام...»
حالا «من زنده‌ام»، یک کتاب شده است. کتابی با حرف‌های زیبا و گفتنی از دوران اسارت معصومه آباد. او به همراه شمسی بهرامی، فاطمه ناهیدی و حلیمه آزموده، در یک قفس زندانی بودند. چهار نفر با تفکرات و سلایق مختلف که همراهی چهار ساله، آنان را در همه چیز همدل و همزبان کرد، حتی اتهامشان نیز شبیه هم بود: عشق به امام و انقلاب و جمهوری اسلامی ایران.
معصومه آباد در این کتاب، نیم قرن زندگی‌اش را قلمی کرده است، دوران کودکی و نوجوانی و انقلاب، و دوران جنگ و اسارت.
بعثی‌ها او را «دختر خمینی» نام می‌گذارند و به او و همراهانش، ژنرال می‌گویند. معصومه می‌گوید: عنوان بنت‌الخمینی و ژنرال به من جسارت و جرات بیشتری می‌داد... احساس کردم من سفیر انقلاب به سرزمین همسایه هستم! و تقدیر الهی این ماموریت را برایم رقم زده است. با همین نگاه، ترس را شکست می‌دهد و با امید، جسارت را تسلیم خود می‌کند. گاه با صدای بلند و لحنی زیبا، قرآن می‌خواند. گاهی با دوستانش، سرودهای انقلابی می‌خوانند: خمینی ای امام! خمینی ای امام! ای مجاهدای مظهر شرف...

نیروهای بعثی با کابل‌های چرمی که از داخل‌شان سیم‌های برقی رد می‌شد، تا آنجا که قدرت داشتند به سر و تن او و شمسی و فاطمه و حلیمه زدند... معصومه یکباره کابل را از دست مامور بعثی کشید و تا آنجا که قدرت داشت به پاها و هیکل او ضربه زد! شجاعت معصومه و دوستانش، محمدجواد تندگویان را به وجد آورده بود. او که در سلول کناری بود، فریاد زد: «نصرمن الله و فتح قریب» و بقیه اسرای مرد هم یکپارچه و «بشرالمومنین» را فریاد کردند. اعتصاب غذای معصومه و شمسی و حلیمه و فاطمه ناهیدی، فرمانده زندان الرشید و ماموران بعثی را از پای درآورد و چهار زن ایرانی به هدف خود رسیدند. صلیب سرخ نام آنان را ثبت کرد و آنها به اردوگاه موصل منتقل شدند. در آن حرکت شجاعانه، معصومه برای رسیدن به آزادگی و زندگی، راه مرگ را پیش پای خود گذاشت و همسفر مرگ شد، تا به آزادی نسبی رسید.

فهرست

* کودکی
* نوجوانی
* انقلاب
* جنگ و اسارت
* زندان الرشید بغداد
* انتظار
* اردوگاه موصل و عنبر
* عکس و اسناد

جوایزی که این کتاب برنده شده است

تقریظ رهبر معظم انقلاب بر کتاب

بسم‌الله الرحمن الرحیم

کتاب را با احساس دوگانه‌ی اندوه و افتخار و گاه از پشت پرده‌ی اشک، خواندم و بر آن صبر و همت و پاکی و صفا، و بر این هنرمندی در مجسم کردن زیبائیها و زشتیها و رنجها و شادیها آفرین گفتم. گنجینه‌ی یادها و خاطره‌های مجاهدان و آزادگان، ذخیره‌ی عظیم و ارزشمندی است که تاریخ را پربار و درسها و آموختنی‌ها را پرشمار میکند. خدمت بزرگی است آنها را از ذهنها و حافظه‌ها بیرون کشیدن و به قلم و هنر و نمایش سپردن.
این نیز از نوشته‌هائی است که ترجمه‌اش لازم است. به چهار بانوی قهرمان این کتاب بویژه نویسنده و راوی هنرمند آن سلام میفرستم.

۹۲/۷/۵

نوشتن نظر

لطفا برای ثبت نظر وارد حساب خود شده یا ثبت نام نمایید.

کتاب مورد نظر در حال حاضر موجود نیست . اطلاعات خود را وارد فرم زیر نمایید تا زمانی که کتاب موجود شد به شما اطلاع داده شود

نام
ایمیل
موبایل
توضیحات